خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهیدغلامرضابخت پسند
امتیاز کاربر: / 0
بدخوب 
نوشته شده توسط تفحص رشت   
سه شنبه 07 تیر 1390 ساعت 15:07

 « بسم رب الشهداء والصدیقین »

نام:غلامرضا

نام خانوادگی:بخت پسند

نام پدر:هادی

تاریخ ولادت:  1341/11/14

تاریخ شهادت:  1363/7/9  و در   1363/7/16  به خاک سپرده شدند

وضعیت تأهل : مجرد

معرفی شهیدغلامرضابخت پسندبه روایت خواهر شهید:

باسلام و درود به روح پر فتوح امام خميني و 2 فرزند شهيدش آقا سيد مصطفي و آيا سيد احمد خميني و سلام و درود به روح عزيز تمامي شهدا از صدر اسلام تا جنگ 8 سال دفاع مقدس و سلام درود به مفقود الاثر ها و مفقود الجسدها و جانبازان و اسرا و آزادگان و ايثارگران و خانواده هاي معظم شهدا:
شهيد سرافراز وظيفه غلامرضا (فرزاد) بخت پسند فرزند هادي متولد رشت ساكن رشت شماره شناسنامه 766 صادره از رشت متولد چهاردهم بهمن ماه 1341 به دنيا آمد از موقعه اي كه من خواهر شهيد، برادرم را شناختم نماز خوان و روزه اش را مي گرفت مهربان و خوش قلب و ساكت بود و غذا خوردنش ساده و لباس پوشيدنش هم ساده بود اگر جلويش نان خشك
مي گذاشتي بدون اينكه صدايش در بيايد مي خورد گله و شكايت هم نمي كرد به فقرا كمك مي كرد يتيمها را دوست داشت و به آنها احترام مي گذاشت من كه يكدانه خواهرش بودم خيلي مرا دوست داشت به من احترام مي گذاشت با آنكه از او كوچكتر بودم اگر چيزي تقاضا مي كردم نه نمي گفت برايم مي خريد كم حرف و خجالتي بود.
قبل از انقلاب اسلامي ما در محله آزادگان روبروي مدرسه شهيد بهشتي مستاجر خانه مردم بوديم وقتي كه انقلاب كه شروع شد فعاليت برادرم در مسجد محله و چه در راهپيمايي شروع شد برادرم با بچه هاي محله و برادر بزرگم در راهپيمايي كه بر ضد شاه بود شركت مي كردند مخصوصا در موقع حكومت نظامي به خيابان مي رفتند و شعار مرگ بر شاه مي دادند و درود بر خميني مي گفتند شهيد علاقه عجيبي به امام داشت عاشق امام و انقلاب بود ما هم همينطور با آنكه امام را اصلا نديده بوديم دوست داشتيم هر چه زودتر انقلاب پيروز شود و ما امام را هر چه زودتر زيارت كنيم روحش شاد و 2 فرزند برومندش در تظاهرات خياباني لاستيك آتش مي زدند و شعار مي دادند و در اوج تظاهرات به مردم محله كمك مي كردند در شب كه صف نفت بودند تا نفت بگيرند با كمك جوانان ديگر براي كمك به پيرمرد ها و پيرزنهاي محله مي رفتند تا نفتشان را تا در منزل ببرند و كمك به مجروحين مي كردند تا آنها را به جاي امني برسانند و در خانه ها را مي زدند تا ملحفه و دارو و لوازم زخم مي گرفتند و به مدرسه و مسجد و بيمارستانها مي بردند تا كمكي كرده باشند براي مجروحين.مخالف رژيم شاه بود كاري كرده بود كه نيروهاي ارتشي شاه از دست جوانان ما به ستوه آمده بودند سنگ پرت مي كردند و چوب پرت مي كردند خدا را شكر كه به كمك جوانان و مردم انقلاب ما پيروز شد و برادرم با جوانان ديگر به طرف ارتش رفتند و با آنان دست دادند و دوست شدند و با هم انقلاب را به پيروزي كامل رساندند در موقعه اي كه اعلام كردند امام تشريف مي آورند ما تمامي مردم محله رفتيم خانه هايمان و كنار تلويزيون نشستيم و ماشينها بوق مي زدند شكلات پرت مي كردند و چراغ ماشينها را روشن و خاموش مي كردند بچه هاي كوچك در ماشينها پدرانشان مي رقصيدند و شادي مي كردند و گل پرتاب مي كردند و درود بر خميني مي گفتند لحظه اي شاد بود و هيچوقت يادم نمي رود. من و پدر و مادرم و سه برادرم از طريق تلويزيون ورود پر بركت امام خميني را ديديم و اينقدر خوشحال شدم كه فكر كردم پدر بزرگ خودم است پيرمردي مهربان و خوش قلب با يك كلام خود انقلاب را به پيروزي رساند كه شاه بايد برود روح امام خميني و 2 فرزند شهيدش شاد. بعد از پيروزي انقلاب به درسش ادامه داد و رشته برق را انتخاب كرد يك جعبه آهني كوچك چرخ دار داشت كه لوازم برق گذاشته و مي فروخت و برق كشي خانه هايي كه به او مي گفتند انجام مي داد و در مسجد محلمان فعاليت چشمگيري داشت.
روزي همسايه روبروي ما كه شوهرش را در جواني از دست داده بود و يك پسر و يك دختر يتيم داشت از من خواست كه به برادرم بگويم كه برق منزلشان خراب شده بيايد و درست كند و آن چراغ خانه روشن شود و برادرم قبول كرد ولي گفت تو بايد با من بيايي چون درست نيست من تنها بروم من هم قبول كردم و با برادر شهيدم رفتم وقتي كه برق منزل را درست كرد و برق روشن شد خانم پول آورد گذاشت جلوي برادرم كه برادرم قبول نكرد با اصرار زياد آن خانم برادرم 50 تومان بيشتر بر نداشت آن خانم تعجب كرد گفت تو لوازم برق نصف خريدي نصف هم
خودت داشتي و همينطور دست مزد خودت را هم بر نداشتي گفت 50 تومان كافي است بعد از خداحافظي وقتي كه از منزل آن خانم بيرون آمديم پرسيدم چرا 50 تومان برداشتي گفت بخاطر اينكه بنده خدا دستش تنگ است و دو يتيم دارد گناه دارد حق يتيم را بردارم آنها بيشتر از من به اين پول احتياج دارند خدا را شكر كه جوانان ما راه درست را انتخاب كرده اند.
در دوران جنگ برادر بزرگم در منطقه جنگي دهلران بود هر چقدر پدرم اصرار كرد كه برادر شهيدم بماند تا برادر بزرگم سربازیش تمام شود و بعد برادر شهيدم برود سربازي كه برادر شهيدم قبول نكرد چون عاشق امام و جبهه و جنگ بود. سه ماه آموزشي در پادگان آبيك قزوين بود در آنجا هم كار برق را ادامه داد حتي تلويزيون فرمانده اش را در منزل او تعمير كرد و سالم به فرمانده داد بيشتر مرخصي خود را به دوستانش مي داد خودش كمتر مرخصي مي آمد چه در قزوين و چه در منطقه جنگي بود اگر هم مرخصي مي آمد مي گفتيم چرا زود به زود نمي آيي چرا دير مي آيي مرخصي مي گفت آن دوستم عقد كرده آن دوستم نامزد كرده آن دوستم زن و بچه دارد آن دوستم پدر و مادر پير دارد آنها بروند ثواب دارد اگر پول هم نداشتند خلوت كه كسي نبيند پول مي داد اگر كسي هم تقاضا مي كرد نه نمي گفت پول مي داد كه كارشان راه بيفتد. و بعداً پس نمي گرفت وقتي هم كه به مرخصي مي آمد سر موقع مي رفت وقتي كه مي خواست برود مي گفتم داداش بيشتر بمان مي گفت سر موقع بروم بهتر است چون اول به من اضافه خدمت نخورد دوم بچه هاي ديگر هم بايد بروند خانواده شان را ببينند.
خاطره از شهيد قبل از شهادتش يك بار رفتيم مشهد خيلي كم روح و خجالتي بود و خيلي كم عكس مي گرفت و كم نامه مي داد چه در قزوين بود چه در جبهه در جبهه جنگ بود اگر مي آمد براي ما تعريف نمي كرد كه چكار كرد. يا كجا رفتم يا نرفتم خيلي علاقه به پدر و مادرم و خانواده اش داشت به برادر بزرگم گفت ازدواج نكن تا من بيايم بعد ازدواج كن موقعي كه از ژاندارمري رشت داشت مي رفت براي سربازي اجازه نداد مادرم با او برود يا از پادگان مي آمد مرخصي برويم پيشوازش.
در سال 1362 رفتيم مشهد در موقع نماز ماشين نگه داشت. برادر شهيدم دست نماز گرفت و براي اقامه نماز رفت مسجد كه برادر بزرگم و دوستش همراهش بودند وقتي وارد مسجد شد ديد آقايي كنار ديوار مسجد خوابيده و سرش را گذاشته برادرم يعني شهيد رفت به طرف آن آقا و چند بار صدايش كرد كه بلند شود و تا نمازش قضا نشود و بعد از چند بار كه صدا كرد خادم مسجد وارد شد گفت چكار مي كنيد برادر شهيدم گفت دارم صدا مي كنم كه نماز آقا قضا نشود كه آقاي خادم گفت بنده خدا مرده. تازه برادرم متوجه شد كه چه اشتباهي كرده كه به مرده دست زده چون نشسته بوده .وقتي كه براي آخرين بار آمد داشت مي رفت دهنه كوچه كه رسيد برگشت و نگاهمان كرد مرا و مادرم را مادرم گفت برنگرد ولي او مي دانست كه برود بر نمي گردد ولي ما نمي دانستيم كه او ديگر بر نمي گردد.
خاطره از شهيد روزي رفته بود منزل دايي مادرم آن شب شام نگه داشتند برادرم گفت كه شام امشب پاي من گفتند باشد نمي دانم چه كوكويي درست كرده اشتباهي شويد ريخت كه گفتند بوي شويد مي آيد پرسيدند چه ريختي شيشه سفيد را كه نشان داد خنديدند و به برادرم گفتند كه شويد ريخته در كوكو كه عطر شويد مي كرده و همانطور خوردند.
برادر شهيدم در روز دوشنبه روز سوم امام حسين در محرم ماه 1363/7/16 به خاك سپرده شد در محرم 1363/7/9 به شهادت رسيد در مريوان. تاريخ تولد شهيد 1341/11/14 محل تولد رشت. شماره شناسنامه 766 صادره از رشت بود شهيد مجرد بود.

 

روحش شاد و راهش پر رهرو 

 

آخرین به روز رسانی در چهارشنبه 08 تیر 1390 ساعت 05:42