چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 14:18 |
بسم رب الشهداء والصدیقین رؤياي صادقه
"شبي در عالم رؤيا ديدم که در هياهوي جنگ قرار دارم، شب بود، احساس کردم روي يک کوه ايستادهام، ديدم دو نفر ميآيند، بچهها را به اطراف فرستادم، و فرمان ايست دادم، توجهي نکردند و چند لحظه بعد به طرفم شليک نمودند، گلوله به پاي من اصابت کرد، پس به داخل شکم رفت، و من بيهوش شدم، وقتي به هوش آمدم ديدم پايم سالم است، اما از ناحيه شکم درد شديدي داشتم، دوباره از هوش رفتم، چند روز از اين ماجرا گذشت، دوباره به ياد جبهه افتادم، از مسئولين خواهش کردم با اعزام من موافقت کنند، سه روز بعد همان خواب را ديدم، ميدانستم شهيد می شوم ، و گوئي کسي ميخواست آينده را بگويد." مدتي گذشت، و خواب سيد تعبير شد .خون سرخ فرزند زهرا (س) زمين شياکوه را زينت داد، گلولهاي که سفیر شهادت او بود دقيقاً به ناحيه کمر اصابت نمود.
يقين به شهادت
سيد خيلي دوست داشت لباس دامادي به تن کند، اما وقتي خبر اعزام به جبهه را شنيد. منصرف شد سر از پا نميشناخت. ما هنوز اصرار داشتيم برايش همسري انتخاب کنيم. اما سيد با خوشحالي گفت:«جشن ازدواج من، حضور در جبهه است و عروس من شهادت».
بالاخره براي بار دوم راهي شد و به برادرش گفت:«براد! اين آخرين اعزام من به جبهه است من براي فرماندهي گروهي از رزمندگان به جبهه اعزام ميشوم اما مطمئنم که ديگر برنميگردم و شهيد ميشوم».
کاملاً به زمان شهادتش ايمان داشت. حتي به دوستش محمدرسول سليماني نيز گفت:«من به جبهه ميروم و يقين دارم که شهيد ميشومي مرا در جاي خوبي دفن کنيد».
وقتي پيکرش را آوردند، قبري در گورستان روستا برايش حاضر کردند. اما خانواده راضي نبودند چرا که او يک جاي خوب را داشت و بالاخره حياط مسجد آرامگاه ابدي او شد. و از آن روز به بعد ديگر شهداي روستا را در مسجد به خاک سپردند.
شهادت
-سيد هنوز نوجوان بود، که راهي جبهه شد، شوق عجيبي براي دفاع ازحریم اسلام داشت، يکبار به يکي از دوستانش گفت:«من تا هنگام شهادت، در جبهه ميمانم، کاظم در مقابل بسيجيان سپاه روحالله (رحمه الله علیه ) سوگند خورد و راهي ميدان نبرد شد، مدتي گذشت، روز بيستم آذرماه رزمندهها پيکر خونين او را به روي برانکارد، گذاشتند تا به عقبه انتقال دهند، اما هربار برانکارد ميشکست، سيد نگاهي به اطراف ميانداخت، ميدانست دقايق آخر زندگي اوست.سه مرتبه برانکارد شکست، گويي تمام ذرات عالم هستي ميدانستند که ميراحمدي پيمان بسته تا آخرين لحظه در جبهه بماند، چند ثانيه بعد سيد در مقابل چشمان گريان همرزمانش تا آسمان پر کشيد، و حتي براي لحظهاي ميدان رزم را ترک نکرد.
|