خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهيد عليرضا جعفري قاضي چاك PDF  | چاپ |  نامه الکترونیک
امتیاز کاربر: / 0
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه تفحص کلاچای   
يكشنبه 11 دی 1390 ساعت 11:13

 بسم رب الشهدا 

 1-روزی علیرضا با یک کتانی زیبا و نو به همراه دوستش در ساحل دریا قدم می زدنند. دوستش به او گفت: کتانی را بده من بپوشم! علیرضا یک لنگه از کتانی را به او داد دوستش به شوخی به او گفت:کتانی ر ا بده بپوشم! علیرضا هم لنگه دیگر کتانی را به او داد. دوستش گفت: این کاملاً انداره پای من است. انگار این کتانی رابرای من ساخته اند. علیرضا با شنیدن این حرف کتانی را به او داد و دمپایی هایش را از او گرفت و کتانی نو خود را با رضایت کامل به دوستش هدیه داد.

 2-به مداحی علاقه زیادی داشت. وقتی شهدای شهر را می آوردند، سرودهای آهنگران را می خواند و عذاداری می کرد. روزی از روزهای ماه رمضان علیرضا در مسجد اذان گفت: همه از صدای زیبای او به تعجب آمده بودند. اما پس از سه روز دیگر خبری از اذان زدن علیرضا نشد. مادرش قضیه را جویا شد. علیرضا گفت:مادر، کسی که در مسجد اذان می گفت به من گفته، چرا جای مرا گرفته ای؟ من دیگر چه کنم؟ مثل اینکه از آنجا حقوق می گرفتند. با کار علیرضا موقعیتش به خطر افتاده بود. علیرضا با شنیدن این حرف دیگر در آن مسجد اذان نگفت.

 

 

 

 

 

    

آخرین به روز رسانی در سه شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 11:18