خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
خاطرات دفاع مقدس به روایت رزمندۀ بسیجی خانم زهرا فلاح پور
امتیاز کاربر: / 0
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه تفحص رشت   
دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 10:16

خاطرات دفاع مقدس به روایت رزمندۀ بسیجی خانم زهرا فلاح پور

این حکایت شیرزنانی است که در طول تاریخ، جان را بر کف دست ها گرفته و با تکیه بر ولایت و توکل بر خدا پا به عرصۀ جهاد گذاشته و دوشادوش مردان به جهاد پرداختند. آنها هم جنس ما، با روح لطیف و پرعاطفه بودند اما تابع ولایت.

بی ریا و صادقانه خاطراتش را بازگو می کند و به حال گذشته خود افسوس می خورد. در سن 21 سالگی پا به عرصۀ جنگ و جهاد گذاشته و سهم خودش را از آن بیان می کند، برایم لذّت بخش بود چرا که در اوج جوانی پای بر روی هوای نفسانی گذاشته و اطاعت از حرف رهبر را بر همه چیز ترجیح داده و به اندازۀ خویش به انقلاب، خدمت کرده است.

زهرا فلاح پور هستم، بچه رودسر، متولد 1338، اون موقع 21-20 سال داشتم که در بهمن 1359 با یه اکیپ 8 نفری از خانم ها عازم جبهه شدیم.

* آغاز رفتن

از بنای رفتنمون از گیلان، تصمیم داشتیم برای امدادگری بریم، گفتیم اسلحه که به ما نمی دن بجنگیم، حداقل بریم برای امدادگری، یه دوره خیلی کوتاه توی جهادسازندگی رودسر دیدیم و با حمایت حاج آقا محفوظی و معرفی نامه ای از سپاه، راهی جنوب، بیمارستان طالقانی که اولین بیمارستان در منطقه نظامی بود شدیم. با اینکه تازه از راه رسیده و خسته بودیم همان روزی که رسیدیم، دیدیم بیمارستان وضعیتش غیرعادی و خیلی شلوغِ، یکی از منافقین داخلی با آمپول پنی سیلین جان یکی از فرمانده هان را به خطر انداخته بود که رئیس بیمارستان بعد از این ماجرا به ما گفت ما نیاز به پرستار نداریم، نیاز به چند نفری داریم که از جان بسیجی های ما محافظت کنند یعنی مسئول حفاظت جان بچه ها باشند.

* شیرین ترین خاطره

 مرحوم شهید رجایی آمده بود به بیمارستان ما، با تکِ تک ما صحبت کرد. به من که رسید، برگشت گفت: شما از کجا اومدید؟ از لهجه ما فهمیده بود، گفتم: از رشت. خیلی خوشحال شده بود که همه ملت ایران توی جنگ نقش دارند بعد من برگشتم به ایشون گفتم: سلام مارو به حضرت امام برسونید و بگید ما با پای خودمون اومدیم و دوست داشتیم که بیایم و تا خون در رگ ماست برای دین اسلام و شما می جنگیم.

* بدترین خاطره

 یه شبی که کشیک نوبت من بود یه جوان کم سن و سال آوردن بیمارستان که اسمش اکبر بود برادرش اصغر هم باهاش اومده بود این جوون نصفه بود، وقتی که گذاشتش روی تخت اندازه یه انسان کوتاه قد جا گرفت. اکبر به اصغر گفت اصغر جان چرا پاهام بی حس شده، اصغر گفت: پاهات سرجاشِ، زخمی شدی، پس چرا دستام بی حسِ؟ اونها هم سرجاشِ، فقط زخمی شده. اکبر رو به اصغر کرد و گفت: دلم میخواد تو رو ببینم اما انگار چیزی روی چشمام سنگینی می کنن. اصغرگفت: چشمات زخمی شده داداش. وقتی که برادرش رفت من پیشش بودم ولی اون منو نمی دید، با صدای بلند، رو به آسمان گریه می کرد و می گفت خدایا شکرت، شکر از اینکه این امانت ها رو از من پس گرفتی. خلاصه تا نزدیکی های صبح با خدا مناجات کرد، دم صبح رو به خدا کرد و گفت: خدایا منو با این وضع به مادرم نشون نده و اگر لیاقت شهادت دارم منو ببر، لحظاتی بعد به شهادت رسید. ولی کاش من وسیله ای داشتم که صدای مناجات این رزمندگان عزیز با خدای خودشون رو ضبط می کردم.

* فعالیت های سیاسی قبل از انقلاب

 سر دسته تظاهر کنندگان، من و چندنفر از دوستام در خط خانم ها بودیم، البته یه قسمتی ش بر می گردِ به فعالیت 2 برادر شهیدم حجت و محمود فلاح پور. هنوز درس رو تموم نکرده بودم. سال آخر دبیرستان که جنگ داخلی علیه رژیم شاه شروع شد، من عضو انجمن اسلامی مدرسه بودم که یکی از کارهام این بود که به بچه ها کتاب می دادم تا بخونند تا اطلاعاتشون بالا بره و در مقابل منافقین و بحث های سیاسی کم نیارن بلکه باعث هدایت و ارشادشون بشیم.

* مواجهه با منافقین

یه بار که داداشم اینا رفتن بیرون از شهر، منافقها ریختن تو شهر. ما با اینکه سن و سال کمی داشتیم اما نتونستیم طاقت بیاریم، بقیه بچه هارو جمع کردیم و رفتیم تو شهر. من رفتم جلو دعوا و بحث کردم. منافقها منو گرفتن و با سنگ و مشت کوبیدن به پام و از من خواستن که به امام فحش بدم و به نوعی از برادرم زهره چشم بگیرن اما موفق نشدن چون بلافاصله این خبر به گوش برادرم حجت رسید و نیروهای بسیجی و بچه های 72 تن ریختن توی خیابون، من با یه لگد محکم به صورت اون منافق فرار کردم.

بروید سراغ کارهای نشدنی تا بشود. تصمیم بگیرید بر برداشتن کارهای سنگین، تا بردارید «و لا یخشون احدا الا الله»

«مقام معظم رهبری»

 

آخرین به روز رسانی در دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 10:42