خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
گذری بر خاطرات اسارت آزاده جانباز قاسم فیروزی PDF  | چاپ |  نامه الکترونیک
امتیاز کاربر: / 1
بدخوب 
بندر انزلی - خاطرات شهدای بندرانزلی
نوشته شده توسط گروه تفحص بندر انزلی   
چهارشنبه 14 دی 1390 ساعت 16:03

           alt

 

 

 

(*یکی از اسرا رو خیلی شکنجه داده بودند و بدنش یه جای سالم نداشت،از قبلِ اسارتش هم مجروح بود.بچه هایی که انسانیت سرشون می شد با کمک پتو جابه جا می کردنش.یه شب تحملش تمام شد و از خدا خواست نفسشو بگیره به همین نیت هم زیارت عاشورا می خونه . نصفه ی شب که همه خواب بودن سرشو می کنه زیر پتو و با خدا زمزمه می کنه و تو همون حالت خوابش می بره.در عالم خواب دو نفر سید بزرگوار رو می بینه که بهش می گن: «چرا این قدر ما رو صدا می زنی؟» می پرسه :«شما کی هستید ؟» یکی شون می گه امام حسینم(ع) و دیگری می گه حضرت ابوالفضلم. چرا این قدر صدامون می کنی؟ در جوابشون می گه: «از وضعیتم خسته شدم.»آقا ابوالفضل(ع) بهش می گه تو چیزیت نیست،بلند شو.می گه:«نمی تونم.» با لحن تند تر بهش می گه بلند شو. بر اثر تندی صحبتش این اسیر بلند می شه و یک آن خودشو ایستاده می بینه و بر اثر فریادی که تو خواب می کشه خودشو بچه های دیگه بلند می شن.اما وقتی واقعا خودشو ایستاده می بینه از هوش می ره و بعد از به هوش آمدنش این قضایا رو برامون تعریف می کنه.این مورد از عنایات بی پایانی بود که در زمان اسارت ،اسرا می دیدند و بهش دلگرم بودند.

 

*ماه رمضان که می شد بهمون غذا نمی دان.دهه محرم هم از آب خبری نبود .دو سال اول از این نظر خیلی اذیت شدیم اما بعد روشی برای خلاصی از این قضیه پیدا کردیم .به این صورت که قسمتی از زمین آسایشگاه رو می کندیم و توش برای ده روز محرم آب ذخیره می کردیم.در ماه رمضان هم جیره ی ناهار رو برای افطار و جیره ی شب رو که در حد سه یا چهار قاشق برنج بودند برای سحری نگه می داشتیم .نان هم به حدی خشک و کپک زده بود که نمی تونستیم بجویمش به همین خاطر بچه ها نان ها رو خیس می کردن و به شکل حلوا بینمون قسمت می کردن.

 

*ایام محرم برای این که بهمون شکنجه روحی بدن تو آسایشگاه فیلم های مبتذل می ذاشتن و مجبورمون می کردن تماشا کنیم.ما هم برای مقابله یا بلند گوها رو خراب می کردیم یا چشم هامونو می بستیم یا ذهنمونو درگیر چیز دیگه ای می کردیم  اما اگر متوجه می شدن تنبیهات پشت سرش بود.

 

*از شکنجه های دیگه ای که برای حرف کشیدن از اسرا بهشون می دادن این بود که سیب درشتی رو می ذاشتن جلوی دهانشون و با پوتین محکم ضربه می زدن که سیب وارد دهانشون بشه. این کارشون برابر بود با پارگی دو سمت دهان و شکستن دندان های جلو.

 

*در بین اسرا یک دو نفر بودند که نسبت فامیلی برادر خانم و شوهر خواهر  داشتن.شوهر خواهره آدم خوبی بود و برادر زن آدم فروش .عراقی ها وقتی متوجه نسبت این دو نفر شدند و روحیاتشونو شناختند با دادن وعده و وعید به برادر زنه ازش خواستن اطوی داغ رو پشت بدن شوهر خواهرش بذاره .شوهر خواهرش با همین جای داغ اطو به ایران برگشت و ...

 

*قبل از برگشت به ایران اولین گروهی بودیم که بردنمون زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع).فاصله بین الحرمین رو که پیاده می رفتیم به دلیل مشکل جسمی ای که بعضی اسرا داشتن از جمع عقب ترموندیم .در همین مسیر پیرزنی رو دیدیم که عصا به دست داشت و هم سوی ما حرکت می کرد.به عربی پرسیداینها کی هستن؟بهش گفتن اسرای ایرانی که قرار آزاد بسشن.رو کرد به ما با همون لهجه گفت:شما دومین گروهی هستید که خالصانه برای زیارت امام حسین (ع) و آقا ابوالفضل (ع) آمدید.یک گروه اسرای امام سجاد(ع) بودندکه چهلم پدرش آمدند و بعدی شما هستید.این قدر هم این جا رو خاک گرفته که باید با لباس هاتون خاک ها رو پاک کنید.

زیارت امام حسین(ع) که رفتیم خیلی اذیتمون می کردن،می زدند،می نداختن ،می کشیدن و ... اما زیارت حضرت عباس(ع) کسی کاری بهمون نداشت . می گفتن اگه بی احترامی کنیم سریع ضرر می بینیم . ازش می ترسیدن.)1

 

 

 

 

 

پی نوشت:

  1. به دلیل وضعیت جسمی نامناسب آزاده جانباز قاسم فیروزی که حتی قادر به تکلم هم نبودند این خاطرات از سوی همسرشان خانم خوش رفتار نقل شده است.