خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
مثل یک رویا ...؟ نه، مثل یک معجزه... PDF  | چاپ |  نامه الکترونیک
بندر انزلی - اخبار شهرستان بندرانزلی
نوشته شده توسط گروه « بصائر»   
پنجشنبه 14 آبان 1388 ساعت 11:07

مثل یک رویا ...؟ نه، مثل یک معجزه...

شاید باورتون نشه، روزی که پیشنهاد نمايشگاه از طرف یکی از اعضای گروه مطرح شد فقط  بیست روز به آغاز هفته دفاع مقدس باقی مونده بودو اجراي آن در اين مدت كم با عقل جور در نمي اومد...

جایی و کسانی که فکرش رو هم نمی کردیم بخوان کمکمون کنند موافقت خود را برای طرحی که حتی روی کاغذ نیامده بوداعلام کردند...

نمی خواهیم خودمون و شما رو گول بزنیم ، اگه نبود عنایات مکرر حق ، ائمه (ع) و شهدا این کار شدنی نبود!

 

حین کار تمسک جستیم به قرآن و فرقانش هدیه ای بود فراموش نشدنی...

(و مَا أرسَلناکَ إلّا مُبَشِّراً وَ نَذیراً ) (56فرقان) که یادآور هدفمان بود و ...

و(َ تَوَکَّلَّ عَلَی الحَیّ الَّذی لایَموتُ وَ سَبِّح بِحَمدِهِ ...(  (58 فرقان) که راهگشایمان شد...

و (الّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَالأرض و ما بَیـنَهُمَا فِی سِتَةِ ایّامٍ ثُمّ استَوی عَلَی العَرشِ الرّحمن فَسئَل بِه خبیراً)  که مایه دلگرمیمان بود

  و گفت که یادمان نرود :

بندگان خدای رحمان کسانی اند که روی زمین به نرمی گام بر می دارند

و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ می دهند

و آنانند که در حال سجده یا ایستاده شب را به روز می آورند.

وکسانی اند که می گویند:پروردگارا،عذاب جهنم را از ما بازگردان که عذابش سمن ودائمی است...

واینگونه بود که خداوند قبل از شروع کار تمامی مراحل کار را برای ما تنظیم کرد و ما را رهنمون ساخت به آیاتش... و ما هیچ دخل و تصرفی حتی در انتخاب نام هم نداشتیم . 

               نخستین نمایشگاه عکس و پوستر شهدای بندرانزلی(4 لغایت 15 مهرماه)

                     

 

بنویس شهید و برو سر سطر

همانجا که نخل هایش بدون سر

 

نماز می گذارند و بیدهای مجنونش

 

به سمت شرجی افق دراهتزازند .

 

از این سطر به آن سطر،

 

از این خط به آن خط،

 

از این خاکریز به آن خاکریز،

 

حالا دیگر این همه شهید را

 

کلمه ها تشییع می کنند،

 

اصلاً این خط آخر ندارد.

 

بدون معطلی به جای نقطه

 

 اشکهایت را بگذار و  برو... !
 
 

 

 

 

آن روز

 

بگشوده بال و پر

 

با سر به سوی وادی خون رفتی

 

گفتی:

 

« دیگر به خانه باز نمی گردم

 

امروز من به پای خود رفتم

 

فردا

 

شاید مرا به شهر بیاورند

                                - بر روي دستها »

اما حتی تو را به شهر نیاوردند

 گفتند:

                        « چیزی از او به جای نمانده است

                                                    جز راه نا تمام.»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تو هم با ما با خاطره ها همراه شو... 

بندرانزلي 5 مهر 88 ،هفته دفاع مقدس ،حسينيه شاهد

 

 

 

با ما هم قدم شو ،فقط چند قدم تا نمايشگاه ...

 

                                                                 

 

 

 

ورودي نمايشگاه ...

                                                 

سلام ...
           خوش آمدي!

 

 

 

 

 

 

كجا با اين عجله صلوات يادت نره...

 

 

مبادا روي لاله ها پا بگذاريم !

 

 

سنگر تنها خانه ايست كه اجاره بهايش خون است!

 

 

 

 

بيا بنشينيم و ذكر بگوييم به ياد شلمچه،فكه، چزابه و به ياد همه شهدا ...

 

 

 

مهموني داره تموم ميشه لطفاً‌ آرومتر قدم بردار ...

 

 

 

راستي شهدا  آقاي سميعي مؤلف كتاب هاي «هشت سال دفاع مقدس»،«ما پاسداران زمين و آسمان» و
 «مرحوم قايقران» رو  هم به ميهماني خودشون دعوت كرده بودند .

 

   

 

 

 

از بچه ها پرسيدم  آيا شهدا به ما سر مي‌زنند ، مدتي  بعد از بنياد شهيد آمدند و گفتند: ببينيد اين وسايل به درد كارتون مي‌خوره باورتون نميشه لباس ، چفيه ،كلاه و كيف خود شهدا بود،هم به ما سر زدند و هم برامون هديه آوردند اگر بوديد خوب درك مي‌كرديد كه  لباسها حالت خاصي به نمايشگاه داده بود حالت عجيبي بود آره فقط بايد مي بوديد تا درك مي كرديد. 

 

 

 

 

بچه ها براي 11 سردار شهيد انزلي محراب درست كردند همه رو با اندازه گيري كنار هم  روي ديوار نصب كردند يك جا براي محراب ديگري زياد اومد حتي روبان براي درست كردن محراب اضافي نداشتيم بچه ها با مقواي سورمه اي محراب رو روي ديوار كشيدند بعد يكي از بچه ها گفت : تو پرسيدي شهدا به ما سر مي‌زنند؟ اين محراب دوازدهم ...

 

 

 

آره شهدا به ما سر مي زدند آخه ما خونه ي اونها رو براي نمايشگاه انتخاب كرده بوديم نه ،شايد هم اونها اونجا رو
 براي ما انتخاب كرده بودند چون سرپرستمون خانم ملكي فكر هر جايي رو مي‌كرد جز اونجا رو بخاطر اينكه  از
 جاده خيلي فاصله داشت و بازديد از اون دچار مشكل مي‌شد . خانم ملكي مي گفت : حالا ديگه هر كسي
 قسمتش بشه و شهدا دعوتش كنند مياد ...
تو هم بيا و از كيف شهدا توشه بردار ...

 

 

 

 

ما كه مانديم ...

 

 

تا وقتي خدا هست ...

 

 

پرسيديم چرا غريبيد؟

 

 

زندگي ؟

 

 

به ما گفتند بمانيد!
 نگفتند: ...

 

منتظر مانديم تا رهگذران بيايند و برايمان يادگاري بنويسند و بيش از 400 نفر در اين 15 روز آمدند و توشه برداشتند
 بين خودمان باشد «به ما هم تلنگري زده شد! »

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 آري مي دانم از خاك ميراث شما نه لاله ، كه درختاني خواهد روئيد همچنان مجنون،سروقامت محكم ،استوار تا به آنان كه
گرد غفلت و فراموشي چشمهايشان را پوشانيده است و بي‌خبر از كنار آنان عبور مي‌كنند دليرانه نشان دهند كه ما ...

 

 

 

 

 

يادت نره كه شهدا منتظرت هستند تا هر وقت كه برگردي ...

 

 

 

  «با تشكر از حمايتهاي مسئول بنياد شهيد و امور ايثارگران بندرانزلي»

 

 

ما كه هر چي گفتيم بچه ها نخواستند خاطرات قشنگ نمايشگاه رو بروز بدند شما به ما ايميل بزنيد شايد حرف شما رو گوش كردند.

 

«بر و بچه هاي تفحص شهرستان انزلي » 

«يا حق»