خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهید حسن حسین پور
امتیاز کاربر: / 0
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه مصاحبه   
سه شنبه 09 اسفند 1390 ساعت 13:18

 

نام پدر: موسی

تاریخ تولد: 02/08/1343

تاریخ شهادت: 29/03/1367

محل شهادت: مهران

شهید حسن حسین پور

آقا حسن ششمین فرزند و اولین فرزندم بود چون قبل اون همه بچه هام می مردند اما حسن برام موند و بعد حسن هم یه پسر  و دوتا دختر دیگه آوردم پدر حسن تو تهران کارمند بود وضع مالی خوبی نداشتیم و من اینجا در شمال تو خونه مردم کار میکردم تا خرج زندگی در بیاد با وجود اینکه حسن رو حامله بودم تا ماه آخر تو مزرعه کار کردم و حسن رو اونجا بدنیا آوردم و بعد زایمان فرداش صاحبکارم میگفت باید بیای سرکار و من با وجود درد زیاد دوباره مشغول کار شدم و حسن رو خونه به امید خدا میذاشتم و کار میکردم روز خوبی به دنیا اومده بود از بچگی خیلی آروم بود بزرگتر که شد هم درس میخوند و هم کار میکرد ولی تا سیکل که خوند درس رو ول کرد و نقاش ساختمون شد اونقدر تو کارش اوستا شده بود که الانم بگن حسن نقاش مردم محله میشناسند تو راهپماییها شرکت میکرد و اگه پولی هم داشت دست فقرا رو میگرفت خیلی چشم و دل پاک بود با خلافکارها حرف نمیزد و به خواهراشم همیشه حجاب رو توصیه میکرد بی حجابی رو خیلی بد میدونست و متنفر بود و خیلی مراقب کوچکترهای تو خونه بود تا کسی اذیتشون نکرده باشه  آدم شوخی بود رفت و آمد خانوادگی رو خیلی دوست داشت ولی وقتش رو پیدا نمیکرد قصد داشت که ازدواج کنه ولی میگفت مادر الان دستمون خالیه منم بهش گفتم برو از خدمت برگرد بعد میریم نشون میذاریم  همیشه دوست داشت ماشین داشته باشه و قبل شهادتش خرید تو مراسم محرم روحانی مسجد رو میبرد میرسوند غذای نذری دوست داشت و مهمیشه هم شیرین خورشت میخورد زیاد ماشینش رو سوار نشد و به خدمت سربازی رفت  و قرار بود بعد خدمت، پدر و مادرش رو  با ماشین  به مشهد  ببره.  اول ایلام بعدم مهران بود اونجا هم راننده فرمانده ها بود که موقع پستش اسیر شد و تیر به دستش خورد واز اونجایی که کسی به داد زخمش نرسید دستش عفونت کرد و در اسارت به شهادت رسید و هیچ وقت پیکر پاکش  به آغوش خانواده برنگشت و مادرش میگفت هنوزم وقتی شب کسی زنگ میزنه فکر میکنه حسنم اومده و با خوشحالی به سمت در میرم ولی میبینم حسنم نیست ....

 

آخرین به روز رسانی در يكشنبه 03 ارديبهشت 1391 ساعت 14:39