خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهید حکمعلی آزرون
امتیاز کاربر: / 3
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه مصاحبه   
جمعه 09 تیر 1391 ساعت 09:16

بسم رب الشهدا و الصدیقین

نام شهید: حکمعلی

نام خانوادگی: آزرون

تاریخ تولد: 1345

محل تولد: روستای جعفرآباد،خلخال

تاریخ شهادت: 1362

محل شهادت: شرهانی

عملیات: والفجر 1

خصوصیات شهید: مداح و مؤذن

تحصیلات: پنجم ابتدائی

_________________________________________________________________________

مصاحبه با مادر شهید حکمعلی آزرون

حکمعلی سال 1345 در روستای جعفرآباد خلخال بدنیا اومد.

وقتی بدنیا اومد روزیمون زیاد بود و تعدادی گاو و گوسفند داشتیم.

بچه ی ساکتی بود. به هیچ کس کاری نداشت. تا کلاس پنجم درس خوند. هر وقت از مدرسه می اومد برای نماز می رفت مسجد، توی همون دهات خودمون جعفرآباد. علاوه بر اینکه درسش رو می خوند توی نگهداری گاو و گوسفند هم کمکم می کرد. خیلی دوست داشت درسشو بخونه و دکتر یا معلم بشه. بعدش چون کتاب اسلامی توی مدارس تدریس نمی شد دیگه مدرسه نرفت و رفت تا قرآن یاد بگیره. بعد از انقلاب، خیلی دوست داشت از جبهه که اومد درسش رو ادامه بده.

با برادرش می رفت سر کار. کارهای ساختمانی انجام میداد. 8 ، 10ساله بود که نمازو شروع کرد. مسجد میرفت و اذان هم توی مسجد می گفت. اهل مرثیه و نوحه هم بود. یکی از  پسرام صدای مداحی هاش رو برده زنجان که درست کنه.

دوست های صمیمیش شاپور روشن، بهمن جعفری، قربان حسین فتحی، عاشور شیرزاد بودند.

عاشق امام خمینی بود.عکس امام خمینی رو به در و دیوارخونه و مسجد زده بود.

عاشق حضرت محمد(ص) و حضرت علی اصغر(ع) بود.

به نان و ماست و پنیر علاقه داشت.

جعفرآباد یه دهات دورافتاده بود. گاو و گوسفندامون 150 تومان فروختیم و باهاش یه خونه توی رشت گرفتیم. همون موقع بود که حکمعلی جبهه رفت. دو ماه طول نکشید که شهید شد.

16 سالش بود که با پسر عموش، شاپور روشنی (جانباز) جبهه رفت.

اول پدرش رفت جبهه، یک سال و یک ماه توی جبهه بود، وقتی اومد حکمعلی از طرف بسیج سال 61 رفت. 20 نفر رفتند، 3 نفر شهیدشدند،2 نفرهم مجروح شدند.

خودش علاقه داشت که جبهه بره بخصوص که پسر عمو و خواهرزاده هام هم شهید شده بودند. سهیل و سهند آزادی. طی مدتی که اونجا بود مجروح نشد. بعد از یک ماه و نیم که خدمت کرد شهید شد.

یکبار خواب دیدم توی بهشت خوابیده. رفتم رویش راباز کردم. گفت: مادرجان من رفتم جبهه و امام خمینی را زیارت کردم حالا اومدم پیشتون. بهشت بزرگ بود و سبز و زیبا. توی یک باغ بود...

سفارش می کرد که برای من گریه نکنید. برای امام حسین(ع) گریه کنید. برای ایران گریه کنید که ایران پیروز بشه.

خواهر شهید:

خیلی به انقلاب علاقه داشت. وقتی امام به ایران تشریف آوردند، آروم و قرار نداشت فقط می گفت برم جبهه به شهادت برسم. برم به ولایت کمک کنم. از مملکتم دفاع کنم. از ناموسم دفاع کنم. راه امام حسین(ع) را ادامه بدم.

خیلی آگاه بود. قرآن می خوند می گفت این راه ماست، راه حضرت محمد(ص) را باید بدیم. کتاب ما، قرآن ما، این راه رابرای ما گذاشته.

با اینکه تا کلاس پنجم درس خونده بود ولی اطلاعاتش از یه دیپلمه بیشتربود. روی دوستاش تأثیر می ذاشت، بالاخره همه با هم رفتند جبهه.

وقتی شهیدی رو می آوردند جلوی جمعیت حرکت میکرد و نوحه خوانی می کرد. وقتی اونارو می دید می گفت: خوش به سعادتشون که شهید شدند. من هم باید شهید بشم. همیشه می گفت: حسین حسین شعارمه شهادت افتخارمه. همیشه این شعرتوی ذهن و روی زبانش بود. شعرهای زیبایی برای شهدا می خوند.

شهادتش عشق به نماز، شهدا و شهادت را در ما ایجاد کرد.حتی من هم در سن کم آماده می شدم که پدرم میره جبهه باهاش برم. اما بابام می گفت که سنت کمه، نمی ذارن بیای. گفتم میام و لباساتون رو می شورم.

هفته ای یکبار خوابش رو میبینم که کنار مزارش هستم و اون باهام حرف میزنه.

پدرم یک سال و خورده ای جبهه بود. اولین بار که بابام رفت 3 ماه بعد اومد. حکمعلی گفت من باید برم یکی از آشنایان گفت: نه ، سن تو کمه، اگه بری شهید میشی. گفت نه باید برم. پدرم به رفتن تمام برادرهام راضی بود. پدرم برای انقلاب و اسلام جانش را نثارمی کرد. 8 سال هم توی سپاه فعالیت کرد.

پدرم همیشه می گفت: راه شهیدان را ادامه بدید. جوونا رو به راه راست هدایت کنید. اونهایی که ازشهید و از اسلام چیزی نمی دونند براشون از اسلام حرف بزنید. بگید که شهدا و رزمنده ها چطوری رفتند جبهه، چطور می خواستند از اسلام دفاع کنند.

بعد از شهادت حکمعلی دوباره رفت جبهه. همیشه افتخارش این بود که به شهادت برسه. اما نشد. توی جبهه یکی از گوش هاش ناشنوا شد. می گفت برای شهید گریه نکنید اون به درجات عالی رسیده. کاری نکنید که شهید ناراحت بشه.

کلام آخر خواهر شهید:

چون مملکت ما، مملکت اسلامیه، باید دین و قرآن ما پایداربمونه. اگرجوون من از مملکت دفاع نکنه، آمریکاو اسراییل بر اون مسلط می شند. ناموس مردم رو می گیرند. آزادیمون رو ازدست میدیم.

  

شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات 

 __________________________________________________________________________

 متن ادبی در وصف شهید حکمعلی آزرون (کلیک کنید)

 

 

 

آخرین به روز رسانی در سه شنبه 17 مرداد 1391 ساعت 10:09