خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهید جهانگیر خادم محمدی
امتیاز کاربر: / 2
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه تفحص لاهیجان   
سه شنبه 10 ارديبهشت 1392 ساعت 12:22

به نام او

 در اولین روز از سومین ماه بهار سال 1339 در خانه ای محقر و استیجاری در شهر لاهیجان سومین فرزند منیره خانم صفابخش و آقای محمدرضا خادم محمدی به دنیا آمد.

alt

پدر مغازه سلمانی داشت اما در شرایط اقتصادی آن روزها چرخ خانواده خوب نمی چرخید و این مادر را وادار کرد که با یک چرخ خیاطی پدر را همراهی کند.

با وجود مشغله ی بسیار، مادر ذره ای از وظایفش کوتاه نمی آمد و به فرزندانش قرآن و فرایض دینی را می آموخت. جهانگیر تحصیل را از مدرسه ی سرتیپ صفاری لاهیجان آغاز کرد. سخت کوش و درس خوان بود. با اینهمه برای تامین مخارج تحصیل تقریبا تمام تابستان ها را کار می کرد. از بنایی گرفته تا کار در کارخانجات چای.

با اندک درآمدش در خرید خانه نیز مشارکت داشت. حتی با اینکه ماهی دوست نداشت اما برای اهالی خانه ماهی می خرید. بعد از پایان دبستان وارد دبیرستان عبدالرزاق لاهیجان شد. رشته ریاضی می خواند.

سالهای پایان تحصیل با اوج گیری نهضت انقلابی مردم ایران همراه شد. جهانگیر که به واسطه ی حضور برادر بزرگش در دانشگاه تبریز در جریان مبارزات  سیاسی بود، همراه جوانان شهر در تظاهرات ضد رژیم پهلوی شرکت گسترده داشت. حتی شهادت همشهری ها با تیر مستقیم مزدوران پهلوی از اشتیاق او برای مبارزه نکاست. بعد از پیروزی انقلاب، جهانگیر با معدل خوب دیپلم ریاضی گرفت. آماده ی رفتن به دانشسرا بود که دانشگاهها به علت انقلاب فرهنگی تعطیل شدند.

آن روزها جهانگیر تغییر کرده بود. با اینکه در خانه ی آنها دیر به منزل رفتن گناهی نابخشودنی بود، حالا او برعکس همیشه دیر به خانه می آمد.

روزی مادر پسرش را در صف نفت می بیند، علت را جویا می شود و او از فقرا و سالخوردگانی می گوید که توانایی ایستادن در صف را ندارند. او به وظیفه ی انقلابی اش عمل می کرد.

کمتر از چهار ماه از آغاز رسمی جنگ تحمیلی نگذشته بود که جهانگیر برای آموزش نظامی عازم تهران شد. بعد از دوماه آموزش در 17 اسفند 1359  عازم منطقه ی شوش دانیال شد.

در آن روزها در نامه ای به مادرش نوشته بود: «ما سربازیم، حاضریم سر ببازیم. اما فرار هرگز.»

بعد از پایان ده روزه ی اولین مرخصی اش در آخر فروردین 60 بار دیگر عازم منطقه شد. به محض رسیدن به منطقه دوستان را جمع کرد تا سوغاتیشان را قسمت کنند. در همین حین یک خمپاره در جمع بچه ها منفجر شد. و در این میان تنها جهانگیر خادم محمدی بود که پر کشیده بود.

به پدرش یک جنازه ی بی دست و پا، با صورتی سوخته نشان دادند. دوازدهم اردیبهشت همان سال تشییع جنازه ی دومین شهید شهر، شهید جهانگیر خادم محمدی بود. پیکرش را در کنار مقبره ی آقاسید محمد به خاک سپردند. جایی که حالا گلزار ده ها همرزم شهید اوست.

آن سال ها مزار فاقد سقف بود. مادرش از روزی بارانی می گوید که نگران خیس شدن تربت فرزند شهیدش بود. شب هنگام در رویا فرزند شهیدش با لبخند مکانی را به مادر نشان می دهد محفوظ از باران و از او می خواهد که نگران جایگاه او نباشد.

یادش گرامی

آخرین به روز رسانی در سه شنبه 31 ارديبهشت 1392 ساعت 13:10