نوشته شده توسط گروه تفحص رشت
|
چهارشنبه 26 تیر 1392 ساعت 06:09 |
محراب نیاز ( شهید دانش حجتی) دختر کوچکم مریض شده بود و داشت در تب میسوخت سرفه اش قطع نمیشد جاده ها هم خراب بودند، نمیشد ببریمش دکتر، صبر کردم دانش آمد گفتم: پسرم خواهرت دارد از تب میمیرد این شیشه را بگیر برو برایش شربت سرفه بخر . یک روز گذشت ولی دانش نیامد بچه را برداشتم و رفتم مسجد دنبالش، دیدم در داخل محراب نشسته مشغول نماز است، گفتم: تو اینجا هستی مگر قرار نبود شربت سرفه بیاوری؟ ببین حال خواهرت اصلا خوب نیست! چیزی نگفت! حرفم که تمام شد گفت: مادر برو وضو بگیر و قرآن را بمال روی سرو صورتش ان شاا... حالش خوب میشود، همه کارهایی که گفت انجام دادم موقع برگشت از مسجد در وسط کوچه متوجه شدم دخترم دیگر سرفه نمیکند و کاملا خوب شده . زهرا خیبری
|
آخرین به روز رسانی در چهارشنبه 26 تیر 1392 ساعت 09:24 |