خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهید مجید آل شعبان لنگرود
امتیاز کاربر: / 1
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه تفحص لنگرود   
يكشنبه 15 دی 1392 ساعت 20:51

شهيد مجید آل شعبان در سال 1347 درآنسرمحله لنگرود دیده به جهان گشود . دوران ابتدایی خود را در مدرسه گلشن آنسرمحله به پایان رسانید و دوران راهنمایی خود را در مدرسه 17 شهریور سپری نمود. این شهید والامقام چون در خانواده ای بی بضاعت زندگی میکرد تصمیم گرفت مدرسه را ترک کند و برای اینکه کمک حال خانواده خود باشد در نانوایی محل مشغول به کار شد . شهید گرانقدر با شروع جنگ تحمیلی چنین می گفت : برای دفاع از ناموس و حریم کشور می خواهد به جبهه برود . به دلیل آنکه این شهید آخرین فرزند خانواده بود مادر وی به او اجازه نمی داد که به جبهه برود زیرا علاقه شدیدی به او داشت . بالاخره یک روز بدون اجازه مادر خود به جبهه اعزام شد بار دوم مادرش را راضی کرد تا به منطقه برود . شهید آل شعبان در عملیات کربلای 5 از ناحیه دست وصورت ترکش خورده بود و همیشه به مادر خود می گفت که اگر یکبار شهید شدم گریه نکن تا دشمنان از گریه های تو سوء استفاده نکنند . شهید مجید آل شعبان در تاریخ 29/5/67 (آخرین روز صلح ) در منطقه سردشت به درجه رفیع شهادت نائل آمد نحوه ی شهادت این شهید کمین بدست گروهک کومله دموکرات بود . یکی از فرماندهان شهید به نام رمضانی از اهالی رامسر بود اینطور تعریف می کرد در تاریخ 29/5/67 رفته بودیم به کمین کومله دموکرات موقع رفتن شهید آل شعبان جلوی من حرکت می کرد به او گفتم چرا جلوی من حرکت می کنی در جواب گفت : چون تازه ازدواج کردی اگر قرار است اتفاقی برای شما بیفتد بگذار اول برای من بیفتد چون تازه داماد هستی اتفاقا به کمین برخورد کردیم همه بچه ها رفتند تا نیرو بیاورند ولی شهید آل شعبان ایستاد با آنها مردانه جنگید و طی اصابت چند گلوله به شهادت رسید . زمانی که ما رسیدیم دیدیم که جنازه او را می برند با آنها درگیر شدیم و توانستیم جنازه شهید آل شعبان را از آنها پس بگیریم. چند شب قبل از شهادت این شهید والامقام خواهرش خواب دیده بود که خودشان همراه با شهید آل شعبان داشتند می رفتند که به یک مسجد رسیدند خادم مسجد آقایی بود که لباس سبز پوشیده بود گفت: به من گفت برادر ت را بفرست داخل مسجد با او کار دارم من هم برادرم را به داخل مسجد فرستادم بعد از یکی دو ساعت رفتم به طرف خادم مسجد و از او برادرم را طلب کردم تا او را به منزل ببرم خادم در جواب به من گفت: برو به مادرت بگو که من با او کار دارم . هرچه گریه و التماس کردم برادرم را به من نداد تا اینکه بعد از چند روز خبر شهادتش به ما رسید.   

آخرین به روز رسانی در چهارشنبه 25 دی 1392 ساعت 14:25