نوشته شده توسط گروه صيام
|
شنبه 03 مهر 1389 ساعت 14:22 |
اول شليل بعد از نماز من وابوطالب و يك راننده با ماشين تويوتا راهي چالوس بوديم و ماشين هم با سرعت بسيار زياد مسيرها را پشت سر ميگذاشت .چيزي به ظهر نمونده بود ولي به نظر نميرسيد كه ظهر بتونيم در چالوس باشيم ، راديوي داخل ماشين روشن بود و حال و هواي استقبال از نماز ظهر رو داشت كه ابوطالب خطاب به راننده گفت : مقابل يكي از مساجد بين راهي نگهدار تا به موقع نماز بخونيم و بعد به چالوس بريم عليرغم درخواست اكيد ابوطالب و سفارش زياد، راننده توجه اي به حرف او ننمود و با سرعت به راه خود ادامه داد.تا اينكه اذان پخش شد، و ابوطالب به طور ناگهاني فرمان ماشين را گرفت كه راننده ناچار شد براي توقف ماشين بشدّت بر روي پدال ترمز فشار بياورد و آنرا متوقف سازد. ما كه از اين حركت عجيب او متعجب شده بوديم علت اينكارش را پرسيديم!!! كه او گفت ميخوام شليل بخرم ما هم كه از علاقه او به شليل با خبر بوديم چيزي نگفتيم و اون در حالي كه داشت از ماشين پياده ميشد گفت: اول نماز ميخونيم و بعد شليل ميخوريم.....پرسيديم كجا ميخواي نماز بخوني؟! گفت: كنار خيابون...و رفت از رودخونه اي كه پايين تر بود وضو گرفت و كنار خيابون نماز خوند و سپس از مغازه اي كه حدود صد متر جلوتر بود شليل خريد و سوار ماشين شد. روايت شده توسط علي حقيقت شناس
|
آخرین به روز رسانی در يكشنبه 09 آبان 1389 ساعت 16:29 |