خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهيد ابراهيم امين پور
امتیاز کاربر: / 0
بدخوب 
نوشته شده توسط زمزمه عشق   
چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 18:06
 نام پدر: حسن علي           تاريخ تولد: 25/1/1343             تاريخ شهادت:  26/4/1361                   محل شهادت:  خرمشهر- عمليات بيت المقدس           وضعيت تاهل: مجرد 

 

شهيد ابراهيم امين پور درخانواده اي مذهبي و متوسط در شهرستان آستانه اشرفيه و در محله ي جسيدان بدنيا آمد.وي تحصيلات خود را تا دوم راهنمايي به پايان رسانيد ضمن درس خواندن در حاليكه دانش آموز ممتازي بود در زمينه كار و امور كشاورزي و كمك به خانواده  از هيچگونه كوششي دريغ نميكرد.وضيعت مالي خانواده او چنان بود كه او را از درس خواندن بازداشت. پس از آن، جهت امرار معاش و كمك به اقتصاد خانواده به جوشكاري پرداخت كه پشتوانه مالي خوبي براي خانواده به حساب مي آمد. از ويژگي هاي اخلاقي اين شهيد خوش اخلاقي و خنده رويي هميشگي وي بود كه اطرافيان از همنشيني با وي لذت مي بردند .در روزهاي پرالتهاب انقلاب وي دوشادوش مردم انقلابي و مبارز در تظاهرات شركت ميكرد و پس از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي وتشكيل بسيج به عضويت آن در آمد.با آغاز جنگ تحميلي به عنوان سرباز به عجب شير اعزام شد وسپس به اهواز منتقل شد.بعداز مدتي در عمليات بيت المقدس شركت نمود كه بر اثر اصابت تركش به سر و صورت و گلو و همچنين كمر به درجه رفيع شهادت نائل آمد. وي در بخشي  از وصيت نامه ي خويش خطاب به خانواده اش مي نويسد «اي مادر مسئوليت تو دربرابر اسلام اين است كه محكم واستوار باشي وناله وشيون نكني كه اين باعث شادي دشمن است »وخطاب به پدر مي نويسد «كه حسين (ع) حتي از طفل شيرخوارش براي اسلام گذشت وچه بهتر كه من وتو پيش خدايمان وشهداء سربلند باشيم.

 پيام  شهيد:  امام عزيز ما را تنها نگذاريد...

 قسمتی از دفترچه خاطرات شهيد در خدمت سربازي

 

 در مورخه2/10/1360بعد از اموزش در خدمت سربازی جلو آسایشگاه بخط شدیم  آقای اصغر نیا که سراوان بود برای ما سخنرانی کرد . بعدازظهر یک نفر از سیاسی ایدئولوژیک درباره اسلام با ما صحبت کرد وما را  از غسل و نماز اطلاع ساخت وگفت بچه ها امام در سخنرانی خود می فرماید در نماز جماعت شرکت کنید در حالی  که در حین پادگان با این همه سرباز در نماز جماعت کمتر کسی است که شرکت کند وقت غروب ما را به شامگاه بردند پس از اتمام شامگاه و صرف غذا من وپنج نفر را به اتاق فرمانده بردند. فرمانده به من گفت که آیا سواد داری من گفتم تقریبأ،او گفت تو میتوانی پاس بخش باشی؟ گفتم نه قربان" گفت چرا؟ گفتم چون من با بچه ها آشنانیستم وی گفت که آشنا می شوی پس من و5 نفر دیگر بعنوان پاسبخش مشغول به فعالیت شدیم   

آخرین به روز رسانی در چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 18:19