خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
اختتامیه بدون افتتاح
امتیاز کاربر: / 1
بدخوب 
نوشته شده توسط آستانه   
جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 09:26

 

اختتامیه بدون افتتاح:

 

شروع نشده تموم  شد، انگار همین دیروز بود ....

 

نمیدونم از کجا بگم،از روزی که برای اولین بار رفتیم و دو تا اتاق  مخروبه سرایداری تو حیاط  یه مدرسه  راهنمایی رو که سه سال خالی مونده بود  دیدیم. یا اون روزی که یه زیرانداز پهن کردیم کف اتاق ،و مات و مبهوت به دیوارهای خرابش  نگاه میکردیم .از اون روزی  بگم که تصمیم گرفتیم رنگ اتاقمون آسمونی بشه ،یا اون روزی که کاشی های اضافه خونه یکی از بچه ها رو خرد کردیم و بهش رنگ آبی زدیم تا باهاش قاب  عکس درست کنیم  . نمیدونم از اون لحظه ای بگم که با چندتا نظر و خلاقیت با خرده آینه به قابها جلوه  میدادیم   و برای هر مدل چیدنش یه نییتی داشتیم . یا وقتی که با خمیر کاغذ دور عکس شهدا رو تزئین میکردیم .از کجا بگم ،یادش بخیر وقتی تصمیم  گرفتیم دیوارهای خراب اونجا رو گل مالی کنیم و توش یه حوض قشنگ بذاریم . یاد شوخی هایی که موقع گل مالیدن به دیوار میکردیم تا خستگی از یادمون بره .یاد اون روزی که دنبال یه میز و دو تا صندلی تا هلال احمر رفتیم آخرش ام اوراقی نسیبمون شد ، آره همون روزی که  راننده ماشین هلال احمر آدرس رو اشتباه رفت و ما که از پنجره دیدیم داره از جلومون رد میشه  ناخوداگاه با دمپایی دنبال ماشین دویدیم و بعد کلی به  حال خودمون خندیدیم  .همون روزهایی که تا دیر وقت تو مدرسه میموندیم تا اونجا رو آماده کنیم و وقتی میومدیم خونه رمق نداشتیم و و تموم حرف های داخل خونه رو با سکوت و صبر تحمل می کردیم . از اون روزیهایی که دنبال این بودیم که کف اتافها رو چه جوری پر کنیم همون روزهایی که هر کی هر چی تو خونه اضافه داشت آورد، یکی موکت داد یکی فرش یکی پشتی دیواری. یاد اون روزهایی که از سرما به خودمون می لرزیدیم ولی واسه اینکه کار رده بندی کتابها رو تموم کنیم تحمل می کردیم  همون وقتهایی که کم کم  داشتیم صاحب همه ی امکانات می شدیم  از کامپیوتر گرفته تا پروژکتور و ....  شاید بهتره از اون شبی بگم که واسه امام حسن روضه گرفتیم  وای خدای من چه شب معنویی شده بود همه حال خوبی داشتن ما برای مراسممون رو یه شعله کوچیک  گاز آش رشته پخته بودیم یا از اون  سفره قشنگ  و رنگارنگ مون بگم که بچه ها واسه افطاری پهن کرده بودن . نمید ونم هرچی بود اون شب همه مهمون شهدا بودیم  . ولی  چرا حالا، چرا حالا که  همه مصمم شده بودیم خوب کار کنیم تا مدیون شهدا نباشیم، بدونه افتتاحیه به اختتامیه رسیدیم. حالا میفهم ایم بین ساختن و خراب کردن چقدر کوتاهه ،ما امروز مجبور شدیم همه ی اون چیزهایی رو که با زحمت و احساس رو هم گذاشته بودیم خراب کنیم چه روز سختی بود............

آخرین به روز رسانی در جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 10:48