خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
فعالیت های گروه
یادواره 2200شهید شهرستان رشت
نوشته شده توسط گروه تفحص رشت   
سه شنبه 02 خرداد 1391 ساعت 13:51

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

برای دیدن سایر تصاویر کلیک کنید.

 

 

 

 

 
شهید نریمان مژدهی
امتیاز کاربر: / 9
بدخوب 
نوشته شده توسط تفحص رشت   
سه شنبه 29 فروردين 1391 ساعت 11:47

بسم رب الشهدا 

 

قسمتی از خاطرات برگزیده مصاحبه با خانواده شهید نریمان مژدهی                                             

برای اینکه نریمان رو بهتر و بیشتر بشناسیم  کم کم آماده شدیم برای رفتن به منزل آقای مژدهی. من و سید بودیم، سر کوچه شون بنر آقا نریمان نصب شده بود. بابای آقا نریمان  برای استقبال ما تا سر کوچه  اومدن. رفتیم داخل...پدر ومادر ایشون رو زیارت کردیم....نشستیم...فضای منزل سادگی و بی آلایشی خاصی داشت. پدر و مادر نریمان با یه دنیا بی تکلفی سخن می گفتند. صداقت و سادگی نریمان در چهره پدر ومادرش هویدا بود. دور تا دور اتاق چند تا عکس نریمان نصب شده بود. شروع کردیم به مصاحبه ...بسم الله الرحمن الرحیم...سوال می شد وپدر ومادر این شهید پاسخ می دادند. مادر بغض گلویش را می فشرد و پدر آرام آرام اشک می ریخت. وقتی برادران نریمان وارد شدند یه  لحظه تصویر نریمان در ذهن ها تداعی شد. کسی نبود که نریمان را نشناسه. محیط کارش طوری بود که چهره اش برای همه آشنا بود. بعد از مصاحبه با پدر ومادر نریمان سراغ یکی از دوستان وهمکاران ایشون رفتیم. آقای آرش نور بخش. ایشون می گفتند اصلا ً قرار نبود نریمان به این سفر بره،فیلمبردار برای راهیان نور میخواستن، که آقای محمد مهدی مقدم اومدن وارد آفتاب هشتم شدن، واز بنده درخواست کردند که آقا آرش،امسال شما با ما می آین برای فیلم برداری؟سالهای گذشته نریمان می رفت،آقا محمد مهدی گفتن نریمان نیاد شما بیاین،نریمان موقع فیلم برداری گریه می کنه ،شونه هاش می لرزه فیلم لرزش پیدا می کنه خوب در نمی یاد. نریمان توی دلش غوغایی شد،توی سرش عشق رفتن بود. قرار شد من برم.اون روز نریمان با ناراحتی رفت منزل. شب باهاش تماس گرفتم دیدم بدجور گرفته. گفتم نریمان جان توسالهای قبل رفتی، هر سال چند بار میری. بزار این دفعه من برم...چیزی نگفت....دیدم خیلی گرفته، گفتم خوب بابا تو برو...گفت واقعا ً؟گفتم آره تو برو. گفت فقط یه چیز کم دارم، گفتم چی؟ یه بلوز که اسم امام رضا علیه السلام روش حک شده باشه. گفتم باشه.(گفت البته بااین آرم آفتاب هشتم)گفتم نه درست نیست الان اگه کسی ببینه فکر میکنه برا تبلیغ این موسسه این لباس وتنت کردی،گفت نه میگم برام چاپ کن.کاری نداشته باش به این حرفا..گفتم باشه برات چاپ میکنم... برات چاپ می کنم.فردا صبح بیا بگیر. رفقا تو سفر بودند، گفتند نریمان اون لباسو فقط دو جا پوشید. یه جا تو فکه، یه جا موقع برگشت از جنوب، که با همون لباس و آرم امام رضا علیه السلام به ملاقات خدارفت. نریمان سال گذشته با دوچرخه رفت به مشهدالرضا علیه السلام، وقتی رسید به من گفت برای مادر م بلیط بگیر بفرستش مشهد. خیلی مادرش رو دوست داشت و سفارش مادرش را خیلی بهم می داد.وسفارش دیگش حفظ موسسه بود. نریمان شش بار با دوچرخه  ،یک بار با پای پیاده به مشهد الرضا علیه السلام مشرف شد.

         

آخرین به روز رسانی در يكشنبه 03 ارديبهشت 1391 ساعت 10:01
 
<< ابتدا < قبلی 1 2 3 4 بعدی > انتها >>

صفحه 1 از 4