خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
مناسبت ها


عمارهای دیروز و امروز انقلاب کجایند؟!
نوشته شده توسط گروه تفحص رشت   
يكشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 00:06

بسم الله الرحمن الرحیم

عمارهای دیروز و امروز انقلاب کجایند؟!

سمیّه اقدامی سندی

مقام عظمای ولایت در جمله ای زیبا وگهر بار فرمودند : « زنده نگه داشتن یاد شهیدان، کمتر از شهادت نیست. برادر وخواهر دیروز و امروز انقلاب،که در تمام لحظات عمر از خدا طلب شهادت می کنی به هوش باش، آگاه وبصیر باش، ببین رهبرت چه جمله حکیمانه فرموده، شما که شبانه روز دنبال شهادتید، کمی تأمل کنید، زنده کنیدیاد ونام شهدا را. کم کنید مظلومیت را از غبار عکس های شهدا. عکس شهدا دیدن هنر نیست، عکس شهدا عمل نکنید . شما با معرفی وشناساندن یاد ونام شهدا می توانید، زنده کنید  افکار و آرمانهای آنها را. نگذارید خانواده های شهدا التماستان کنند که برای شهیدم این کار فرهنگی  را انجام دهید. نگذارید پس از دو دهه ونیم از سالهای  دفاع مقدس، خواهر شهیدی در فلان گوشه از استان مان بگوید، شما اولین مجموعه ایی هستید که برای انجام مصاحبه  به خانه ما می آیید وقبل از شما وبا بودن پدرو مادرم کسی در این راستا قدمی برنداشت. نگاه کنید به اطرافتان. تا چند صباح به دنبال تابوت شهدا در خیابان ها می دویدیم حال به دنبالتابوتپدر و مادرشهدا به سمت گلزارها در حال دویدنیم. خوب نگاه کنید، شما به دنبال چه می گردید؟ مصاحبه  برادر جانباز وبازیگرسینما وتلویزیون را در نشریه ایی می خواندم.گفته بود : « تا 20 سال دیگر، ما کسی را نخواهیم داشت که یادگار و دلسوخته  هشت سال دفاع مقدس باشد ودر قید حیات باشدکه کاری ارزشی وماندگار انجام دهد.»

 آی،رزمنده جنگ سرد دیروز و افسر جنگ نرم امروز انقلاب!و آی فدایی با بصیر ولایی! بسیاری از شما به تازگی از راهیان نور برگشته اید؟ هنوز عطر وصفای بوی خاکهای نرم در وجودتان جاری ست. هنوز صدای  حرفها وخاطرات راویان در گوشتان مانده. زیارت قبول ! اجر ثواب حضورتان در مناطق با شهدا. آیا در آنجا آرزو کردید شهدا ما را هم به جمع خودتان بپذیرید؟  شهدا ما را فراموش نکنید ؟ این جمله را از شهدا خواستید یا نه؟ آیا با شهدای گمنام شلمچه، طلائیه، اروندکنار، به نجوا نشستید؟ صدای شهدا را شنیدید؟صدایشان کردید؟ آیا طاقت گرمای آفتاب جنوب را داشتید ؟ چقدر درخواست آب از دیگران کردید؟ آیا در جمع شما کسی یا کسانی فریاد سر نداد اینجا چقدر گرم است کولر ماشین را روشن کنید ؟ آیا طعم سفر کربلای ایران را چشیدید؟آن هم در ماههای دلچسب اسفند و فروردین که هوا تا حدودی گرم بود؟ در آنجا چه عهدی با شهدا بستید؟ قول دادید برگردید چه کاری برایشان انجام دهید؟ چه کاری؟ حضور  شهدا را درآنجا احساس کردید؟ آرزوی شهادت می کنید؟ ! فکر می کنیدشهدا به راحتی به مقام والای شهادت رسیدند؟ واقعا این طور است؟ حال شما آرزوی رسیدن به آنها را دارید؟  تا به حال به این فکر کرده اید چگونه می شود در این بحران وگذرگاه زندگی دنیویی به مقام  والای شهادت رسید؟ آیا حتما باید شهید شد تا اطرافیان بگویند او لیاقت رسیدن به جمع شهدا را داشت ؟ یا اصلا می توان در جنگ نرم به مقام شهادت رسید؟ به ابتدای جمله این متن که مقام عظمای ولایت فرمودند چقدر پایبندید ؟ اگر حرف از توان مالی می زنید وکمبود امکانات ، به  شهدا قسم ، شهدا هم چیزی نداشتند ، مال وثروت ودارایی نداشتند ، آنها بادوریال روزگار سخت ستم شاهی را سپری می کردند . آنها لباس برای پوشیدن نداشتند ، اما به دنبال خرید کتاب وشرکت در کلاس قرآن  ومباحث دینیوخوراک معنوی بودند. آنها کارگری می کردند. مگر قبل از پیروزی انقلاب ، سپاه پاسداران تشکیل شده بودکه اینها پاسدار شوند وحقوقی بگیرند؟ این عزیزان در کار شالی وچای وکارگری بودند . مگر یارانه بود که پولش را بردارندوخرج زندگی خودکنند! شما که هر هفته به مزارمی روید از شهدا چه می خواهید ؟ ته دلتان چه خبر است ؟ به شهدا چه می گویید؟ آنها را چقدر می شناسید؟ برنج نیم دانه خوردن ، با فانوس درس خواندن ، با پلاستیک کتابمدرسه حمل کردن ، کفش برای پوشیدن نداشتن ... را تجربه کرده اید (اینجای حرفم با جوانان امروز است ) حال که به اینجای نوشته ام  رسیدم به یاد خاطره ایی از مادر شهیدی می افتم که حتی نوشتن آن تمام وجودم را می سوزاند .چند وقت پیش  به سراغ مادر شهیدی در یکی از شهرهای سر سبز استان رفتیم . بسیار آرام وبا وقار حرف می زد . قبل از ما هیچ ارگانی برای مصاحبه پیشش نرفته بود . دلم آنجا خیلی گرفت . سرم سوت کشید.  می گفت : « پسرم در مقطع دبیرستان بود  ،در فصل تابستان یکی از آن سال ها از من درخواست یک  جفت کفش تابستانی نمود تا برایش بخرم ، هر چه قدر بالا وپایین کردم ، دیدم او تا چند ماه دیگر باید به مدرسه برود ، گفتم : « ممکن است تا سه ماه دیگر نتوانم پولی فراهم کنم. به خاطر همین با آن که دلم راضی نبود اما  پس از چند روز وعده و وعید دادن دیدم توان خریدن را  ندارم  ، قرص ومحکم روبرویش ایستادم وگفتم : « پسرم ! پول ندارم ، پدرت شبانه روز در تلاش است تا کرایه خانه و خرج خواهر وبرادر های قد ونیم قدت را بدهد ، برایت یک جفت کتان می خرم که هم در فصل تابستان آن را بپوشی وهم در فصل  پاییز .» می گفت : «پسرم اول ناراحت شد اما بعد از چند روز با این موضوع کنار آمد . » مادر که این خاطره را تعریف می کرد ، باز هم مقاوم بود اما گوشه ی چشمش نم بارانی به خود گرفت . تنم لرزید . مات ماندم . می خواستم مثل ابر بهاری ببارم اما مادر راکه دیدم ... مادر می گفت :« هیچ کس خبر این حرفهایی که به شما زدم را ندارد . من پیش دشمنان خودی ام با سیلی صورت سرخ کرده ام که کسی به ما حرفی نزد . کسی ما را خوار نکند . تمام تلاش من وهمسرم این بود که زندگی آبرومندانه ایی داشته باشیم .فرزندم ، خوب می دانست که ما دستمان نمی رسد . برای بزرگ  کردنش ستم ها کشیدیم .

وقتیجنگ شروع شد ، او با اینکه مرا بیش از حد دوست داشت ومی خواست عصای روزهای پیری ام شود ،امّا به کلام پیر جماران گوش داد ودر سنگرهای جنوب جنگید و به شهادت رسید . هنوز کتانی اش را نگه داشته ام . دلم که برای جسم کوچک ونحیفش تنگ می شود لباس هایش را در آغوش می گیرم و می بوسم . با خودم خلوت می کنم . کسی را ندارم که پناهم باشد. پدرش هم رفت . حال من ماندم وعکس های عزیزترین کس زندگی ام . علی آقا رفت . اما نه تنها مردم محله اش او را نشناختند ، بلکه بعضی از کوردلان انقلاب بعد از شهادت عزیزترین کس زندگی  به مادرش طعنه می زدند و می گفتند : «شما نمی توانستید شکم بچه تان را سیر کنید ، او را به جبهه فرستادید .»  این حرف هاتمام وجود مادر را می سوزاند. مادر می گوید :«پسرم به خاطر خدا به جبهه رفت ، او یک بسیجی بود .او عاشق امام (ره)  بود . اما متأسفانه کسی او رانشناخت و  نخواهد شناخت . علی به دنبال نام ونشان نبود . علی راه خدا وائمه  خدا را رفت و مطمئنیم که علی جایگاهش در بین عرشیان بسیار مقدس وماندگار است . حرف های مادر شهید وتمامی مادران شهدا این است ، در کوچه وخیابان حاضر نمی شویم! چرا؟ ! چون با دیدن چهر ه های مانکنی دختران  و پسران شیعه  ایران اسلامی دلمان می گیرد . تنمان می لرزد . با خود فکر می کنیم که خون پسرانمان چرا اینقدر زود وبا وجود بودن ما پایمال می شود . چرا کسی در ترویج فرهنگ شهادت قدمی برنمی دارد؟

 ایام سال نو وبهار 91  به اتفاق خانواده به  منزل دو مادر محترم و مدبرشهدا رسیدیم ، سوال کردیم از ارگان یا سازمانی کسی به دیدن شما آمده است ؟ هر دو آهی کشیدند وگفتند: « نه ! » مادر شهیدی می گفت  : « چند بچه هیاتی پیغام دادند،  به دیدنم می آیند . من چشم به راه آمدن آنها هستم . از خانه ام خارج نمی شوم ، مبادا این عزیزان بیایند و پشت در بمانند. »

تکریم از خانواده های شهدا چه قدر در کلام حکیمانه حضرت امام خمینی (ره) ومقام عظمای ولایت آمده است ؟ واقعاًچه شد که شاهد دیدن این حرفها واین نگرانی های مادران شهدا هستیم؟ مادر شهید می گفت : « فرزند، هر کاری می خواهد انجام دهد نگاهش به سمت مادر است ، ما که برای فرزندانمان آن کردیم حال این شدیم ، نمی دانیم سرانجام جوانان چه می شود ؟

 جوانان با بصیرت  سرزمینم ! این انقلاب با خون دل مادران وپدران شهدا  به دست ما رسیده ، آیا وقت آن نرسیده در عرصه سنگین تهاجم فرهنگی قدمی اساسی و ماندگار برداریم ؟ آیا در قنوت نماز،خواندن والتماس از خدا برای شهیدشدن کافی است ؟ نمی دانم پل ارتباطی شما با 8000 شهید سرافراز استان گیلان چقدراست؟ نمی دانم آخرین مطلبی که از شهدای شهر ودیارتان خواندید چه بوده است ؟ نمی دانم چقدر شهدا را به دیگران شناساندید؟ نمی دانم تعهدتان به شهدا وادای دین تان به آنها به چه صورتی است ؟ اصلا نمی دانم خودتان را مدیون شهدا می دانید یا نه ! اگر مدعی راه شهدا هستید ، اگر می خواهید یکی از شافعان قیامت شما شهدا باشند ، پس بسم الله آغاز کنید کار فرهنگی وقلم فرسایی واحترام تان را به شهدا . هر گاه خبری از کار فرهنگی شما به گوش ما رسید مطمئن باشید انعکاسش می دهیم. مولایمان فرموده، زنده نگه داشتن یادشهدا ، کمتر از شهادت نیست . سید ما  ، فرمانده کل قوا ومرجع بزرگ جهان تشییع می فرمایند، آن هم در عصر آلوده و پر غبار و در بیداری جهان اسلامی با اشک چشم  می فرمایند : «این عمار ؟! این عمار ؟ ! اگر عمار سیدمان هستید لبیک به ندای حسینی اش می دهیم ؟!»

 

 

 

 

 

آخرین به روز رسانی در شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 18:13
 
«عمار، عمار حسین.........»
امتیاز کاربر: / 5
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه تفحص رشت   
شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 18:00

بسم الله الرحمن الرحیم

«عمار، عمار حسین.........» 

 

سمیه اقدامی سندی

قاصدکی امروز به نوازش دستهایم آمد و فضای روحم را دگرگون کرد.با آرامشی خاص او را مهمان دستهایم کردم و با او به گفتگو نشستم .پرسیدم از کدام سرزمین آمده و چه خبرهای خوشی برای من دارد؟ قاصد لبخندی بر چهره نورانی اش انداخت وبا وقارخاصی گفت:«آیا برای شما فرق می کند که ازاهالی کدام سرزمین باشم؟! » باعجله پاسخ دادم :«بله خیلی زیاد!»گفت: «آرام آرام به گفتن نشانی سرزمینم می پردازم خودت حدس بزن که سرزمینم کجاست ومن چقدر به شما نزدیکم.» بازهم با عجله گفتم:« باشد شروع کن و از سرزمینت بگو،من هرکجاکه باشد پاسخت را خواهم داد.»پرسید:« دشت را دیده ایی؟دشتی که پر از سبزینه های زیبا،درختان بلند و پر از میوه های شیرین وآبدار، با آسمانی صاف وپراز کبوترهای سفید و آبشارها وچشمه های جوشان باشد؟» با لبخند ملیحی پاسخ دادم:«بله ،تا دلت بخواهد در دیارم دید ه ا م، این که دیگر برای مردمان سرزمینم تازگی ندارد! » بعد نفس عمیقی کشیدم و گفتم :«با حرف های شما من به این راحتی نمی توانم به سوالتان پاسخی بدهم،بیشتر توضیح دهید .» آهی کشید وگفت :«اما این دشتی که من از آنجا آمده ام با همه دشت های شما فرق می کند، با همه دشت های سرزمین شما ودنیای شما.... با همه چیزهایی که شما با چشم سر می بینید فرق می کند.» گفتم:«چه فرقی می کند؟دشت، دشت است ودرخت درخت وگل وآبشار هم.........»گفت : «نه !سرزمینی که من در آن ساکنم کسانی را در خود جای داده که هیچ کدام از شما زمینیان به درک واقعی آنان نخواهیدرسیدوچه بسا شاید به تصور ذهنی خیلی از انسان های متقی  دنیایتان هم نرسد.»گفتم : « مگر می شود؟چرا؟تو از کدام سرزمینی؟ برایم بگو از کدام سرزمینی؟»قاصدک روی دست هایم جابه جاشد و نفسی ازته وجودش کشید وگفت: «تصور از دشت ودرخت این دنیا فقط برای شما در حد دیدن بوده وبس .شما با چشم سر شاید، شایدگاه گاهی به آن نگریسته اید وشاید در برخی مواقع آنقدر در دنیای مادی خود غرق شده اید که حتی آن را هم ندیده اید. اما انسان هایی که با ما در این سرزمین هستند ازگلچین شده های  سرزمین شمایند، که روزگاری کمر همت بستند وبرای رسیدن به سرزمین ما از جان خود گذشتند ،همان پرندگان آسمان الهی که با بال ایمان وتقوای خود از گوشه گوشه این سرزمین ، از دل روستاهای دور افتاده به پا خاستند وتا رسیدن به سرزمین ما راهی بس طولانی را پیمودند. من اهل سرزمین حاج محمود قلی پور،حسین املاکی، مهدی خوش سیرت، مجید مرآت، سید صادق شفیعی، حمید احمدیان ،سید قاسم آگهی ، فریبرز اشجعی،محمد عزیزریاضی،محمود فرمانبر،سید رضا کیا موسوی،یعقوب یوسفی،احمد پیشگاه هادیان،رسول قنبری،سعید آلیانی ،محمود پسندو...هستم که روزگاری شما آنهارا با اسم وچهره ی حاج محمود ،مهدی خوش سیرت وحسین املاکی...می شناختید.نمی دانستید که مقامشان چگونه است وحال هم نمی دانید که چگونه است؟! این زیبارویان، حال در سرزمین ما ماوا گزیده اند وآنقدر سبکبال وخوش سیما وخوش منش هستند که در سرزمین ما به آنها  «مردان تقوا» می گوییم .عطر محمدی شان  تقدس سرزمین ما را بارور کرده است .آنهایی که روزگاری با شما زیستند و با جامه ای از ایمان ، فواره های خون را در نوردیدند و به سرزمین ما آمدند.حال آنها نظاره گر شمایند . امروز من قاصدکی شد ه ام که از دیار آنها برای شما پیام های آسمانی بیاورم.آنها در نهایت شادمانی به سر می برند و نگران شمایند!شما!گفتم :«ما؟»گفت:« بله شما.» از من خواستند که از شما ومردمان سرزمینتان بخواهم که حواستان را جمع کنید. نکند در این گیر ودار دنیای  مادی غرق شوید ودر پی روزمرگی های خود باشید.نکند که آنهارا ناظر بر اعمال خود نبینید ؟حاج محمود می گفت :«به شما بگویم حواستان به اعمال و رفتارتان باشد به شمایی که روزگاری در کنارشان بودید این سال ها جور دیگر شد ه اید ، جور دیگر حرف می زنید، جور دیگر رفتار می کنید. فکر نکنید که ما جسممان از بین رفته ودیگر نیستیم، نه!ما هستیم وخوب هم هستیم. چرا سر عهد وپیمان تان نیستید؟می گفت:« به شما بگویم اگر صدایتان می کنند ونمی شنوید مقصر آنها نیستند این شمایید که آنها را فراموش کرده اید می گوید هر چقدرصدایتان می کنند:«عمار ، عمار محمود» هیچکس نمی گوید:«محمود جان به گوشم.» همه رمزها یادتان رفته ،یادتان رفته حاجی چه می گویند. آنها التماستان می کنند که جواب بدهید همین حالادارند فریاد می زنند و می گویند: « مهدی ، مهدی  عمار»!چرا صدایشان را نمی شنوید؟مهدی می گوید:« تهجد کنید ، چرا عبادتهایی شما عین پیام های  بازرگانی شده است؟» می خواهید حساب بانکی تان پر شود که چه را ثابت کنید؟ کی می خواهید به حساب معنویتان برسید ؟حاج مجید می گوید:« این چه تعللی است که به راه انداخته اید؟ شما چرا در زرق وبرق ماشین ولباس و خود گم شده اید؟چرا اینطور زندگی می کنید؟ می خواهید چه چیز را به دست بیاورید؟هان با شماییم!کجایید؟چرا جواب نمی دهید ؟امروز که صدایتان می کنیم بی تفاوتید بعد منتظرمی مانید که اگرگره ای کوچک درکارتان می افتد به سراغ شما بیاییم؟ مگر پرواز 8000 قاصدک(منظور 8000 شهید استان گیلان است ) را هر صبحگاهان  نمی بینیدکه در شهر و دیارتان به پرواز در می آیند و درکنارتان هستند؟ آن رادمردان ،آن عاشقان سبکبال باز هم نگران شمایند؟چرا ؟ مگر برایتان کم گذاشتند؟مگر بالاتر از جان چیزدیگری را سراغ دارید؟چرا به خودتان نمی آیید؟ این همه فراموشی برای چه؟چرا خوی ومنش حاج محمودها را فراموش کرده اید؟مگر حرف آسمانی حاج محمود این  نبود که به دنبال وحدت وتقوا باشید؟مگر حاج مهدی خوش سیرت نفرمود:«سنگِ دوستی مرا به سینه نزنید جز در لباس تقوا وجهاد »؟آی مردمان سرزمین شالی ورنج شما چرا فراموش کرده اید؟مگر حاج حسین املاکی که افلاکی شد برای پیکر سترگ و رعنایش یک وجب از سرزمین سبز شمارا اشغال کرد؟ او در« بانی بنوک »آسمانی شد. حال خوب می دانم که جایگاهش کجاست . می خواهید به آنجا برسید؟می پرسید با کدام وسیله؟وسیله اش در نزدیکی شماست. کتاب آسمانی قرآن وسنت. به این دو چنگ بزنید ومرد عمل باشید. چرا به دل های خود مُهر فراموشی وسهل انگاری زده اید؟مگر همین ها کنار شما نبودند؟مگر با شما نمی خندیدند ونمی گریستند؟این رادمردان چرا زودتر از شما به این سرزمین رسیدند؟می دانید اینها در سرزمین ما چقدر نگران شمایند و لحظه شماری می کنند که شماهم وارد این سرزمین بشوید تا مثل گذشته در کنار شما باشند؟ برای رسیدن به حاجی های سرزمین ما هیچ وقت دیر نیست اگر اراده کنید به آن می رسید .هر کدام از این حاجی های سرزمین ما که پیش شما بودند با اندک بضاعت مالی خود دست فقرا و نیازمندان را می گرفتند ، اگر جایی می دیدند که دین در خطر است بلند می شدند و بادلیل وبرهان برای دفاع از دین و ولایت فقیه به پا می خاستند. نگاهی به چهره سید خراسانی خود بکنید نگویید آنها با شما فرق داشتند و یا ما به پایشان نمی رسیم و ... نه !همه آنهایی که از سرزمین شما به سرزمین ما آمدند به دنبال تقوا وشناخت دین رفتند.از گذرگاه نفس عبور کنید ، از گناه دوری کنید. شب های عملیات برای این حاجی ها بهانه بود و بس . اینها آمادگی شان را برای رسیدن به سرزمین ما از چندین سال قبل آغازکرده بودند. این روزها نمی دانم چرا هر چقدر جلوتر می روید چرا بیشتر در راه رسیدن به دره و پرتگاه عجله دارید؟خوب نگاه کنید آنقدر مین های گناه بر سر راه خود قرار داده اید که نمی دانم چاشنی این مین هارا با کدام وسیله خنثی خواهید کرد؟چرا فراموش کرده اید ارزش ها را؟من امروز آمدم تا به شما بگویم خوش سیرت ، سیرتش نگران شماست.املاکی ، نگران کردار شماست. چرا خوبی هایتان رنگ باخته؟چرا سرزمین ما را فراموش کرده اید؟سرزمین ما ازمعنویات و نور و صفا سرشار است. در سرزمین ما آبشارهای  ایمان می جوشد ، مگر نمی خواهید مهمان حاجی های سرزمین ما شوید؟مگر دلتان برای قد سترگ سرداران شهیدتان ؛حاج محمود ،حاج حسین وصدای حاج مهدی ودیگرمردان تقوا تنگ نشده؟پس چرا اهالی شالی ؟چرا؟من امروز آمدم به شما بگویم هر صبحگاه و شامگاه 8000 قاصدک همچون من به سراغ شما می آیند، خوب نگاه کنید ، دستان مهرتان را باز کنید. ما هر روز مهمان شماییم و به خاطر شما می آییم. به هوش باشید. صدای  مردان سرزمین ما را خوب گوش کنید آنها به اسم شما را صدا می زنند . برای رستگاری خود به پا خیزید. راه رسیدن به سرزمین ما نزدیک است آنقدر نزدیک که  خدا می داند... حال که سرزمین ما را شناختید عمار، با شمایم خط ارتباطیت را به حاج حسین وصل می کنم چه پیامی داری حاج حسین به گوش است بفرما...!

 

 

 

 

آخرین به روز رسانی در شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 18:13
 
مطالب بیشتر...
<< ابتدا < قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 بعدی > انتها >>