خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
جانباز آزاده قاسم فيروزي PDF  | چاپ |  نامه الکترونیک
امتیاز کاربر: / 3
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه تفحص بندر انزلی   
پنجشنبه 16 تیر 1390 ساعت 19:20

 

به مناسبت ميلاد مسعود حضرت ابوالفضل العباس و بزرگداشت روز جانباز با جانباز آزاده بزرگوار جناب آقاي قاسم فيروزي مصاحبه گرديد.

اين مصاحبه در تاريخ 89/4/15 در منزل ايشان انجام شد كه به دليل اوضاع جسماني وخيم ايشان  همسر اين جانباز بزرگوار با ما مصاحبه نمودند و ايشان از بستر بيماري فقط با نگاهشان ما را همراهي مي نمودند.

 

سال 69 ازدواج کردیم.من 29 ساله بودم و ایشون 34 ساله.هر دو هم پاسدار بودیم.در همون اسارت ایشون بر اثر ضربه های وارده جانباز شده بودند و هنگام ورود به ایران با دو عصا راه می رفتند .مشکل جسمی داشتند اما نه به صورت الآن،خوب حرف می زد،کارهاشو انجام می داد و نیاز به همپا نداشت.

قبل از من خواهرم با فردی جانباز ازدواج کرده بود و این خواستگارم برای خانواده ام تازگی نداشت.مادرم خانه دار بودو پدرم شغل آزاد داشت،سنتی بودندزمان انقلاب هم تو کار سیاست و این طور مسایل نبودند،سرشون به نماز و روزه شون بود و اینکه کارهای دین و دنیاشونو انجام بدن.

از طرفی تو خانواده ما کسی اجازه نداشت برای مراسم عروسی بزن و بکوب راه بندازه،عروسی ما هم  با وجود این که خیلی شلوغ بود اما کسی اجازه رقص و ... نداشت.

حاصل این ازدواج یک پسر هست که به خاطر ارادتی که به امام رضا(ع) داشتم با موافقت همسرم جواد اسم گذاری شد.

*قبل از انقلاب یک سالی در ارتش بودند اما با بالا گرفتن مبارزات از ارتش بیرون آمدند و وارد فعالیت های انقلابی شدند.بعد از پیروزی هم از افرادی بود که سعی در شکل گیری سپاه انزلی داشت اما بعد از دو سال داوطلبانه به جبهه رفت.سه ماه از ورود ایشون به منطقه گذشته بود که در عملیات رمضان به اسارت نیروهای عراقی در میان و 8 سال و 1 ماه در زندان های عراق به سر می برن.خانواده شون هم بعد از شش ماه از ماجرای اسارتشون مطلع می شن.

*در زندان که بودند به ازای اشتباه هر اسیر تنبیهات دسته جمعی بود . به این صورت که نیروهای عراقی دو طرف صف می کشیدند و اسرا باید از وسطشون رد می شدن –مثل تونل- و با ضربه های باتوم و شلاق و... به جون این اسرا می افتادن. در یکی از همین صحنه ها بود که بعد از ورودشون به کمپ یکی از دوستاش بهش می گه: «قاسم اون خون چیه؟» نگاه می کنه و می بینه سمت زانوی یکی از پاهاش پاره شده.در درمانگاه هم درمان زخم رو خوب انجام نمی دن و بعد از مدتی زخم عفونت می کنه.وقتی دیدن زخم خوب نمی شه 10 سانت از رگ حرکتی پاشو می برن.یکی از اسرا که پزشک بود بعد از عمل بیش تر ازش مراقبت می کرداما با این وجود  دو بار عفونت شدید می کنه و همین بهانه می شه که دیگه نتونه درست راه بره.دو تا چوب به عنوان عصا بهش دادن که که با کمک اون ها راه می رفت.به خاطر ضربه هایی هم که به گردنشون زده بودند وقتی به ایران برمی گرده مشکل گردن پیدا می کنه و منجر به جراحی نخاعی در سال 78 می شه.

*همه مشکلات جسمیش دست به دست هم می دن که اتفاق های زیادی مثل بارها افتادن در منزل و تصادف و... براشون پیش بیاد . یک بار هم همکارانش متوجه نبودند و دستش لای در اتوبوس می مونه .

ساعت 10 صبح نیمه شعبان دو سال پیش بود که تو آشپزخانه سر می خوره و با ضربه ای که به جمجه ش می خوره بیهوش می شه.تا ساعت 2 عصر نمی تونست تکلم کنه . تا غروب هم بیمارستان نگهش داشتن وقتی دیدن ظاهراً خوب شده آوردیمش خونه. یادمه ماه رمضان برخلاف هر ساله نتونست روزه هاشو کامل بگیره ،وقتی هم که روزه می گرفت نمی تونست از خونه بیرون بره.همون عید فطر افتاد تو رختخواب و دیگه نتونست بلند شه.سه ماه پی گیر شدیم تا با عکس ها و آزمایشات مختلف متخصصان پی به مشکلش بردن و دارو تجویز کردن .دارو ها تسکینش می دادن اما قوای جسمیش مرتب پایین می آمد تا جایی که دیگه خودش نتونست غذا بخوره و حرف بزنه.حدود 1 سال می شه که صحبت نمی کنه.

*سال 78 هر کار می کردیم راضی نمی شد جراحی نخاعی شو انجام بده! مریضی ها و بیمارستان رفتن ها خیلی خسته ش کرده بودن.تودار بودنش هم باعث شده بود قند خونش بالا و پایین بره . بیش تر هم خودشو تو خونه حبس می کرد به همین دلیل وقتی بیرون می رفت با مشکلاتی مواجه می شد که خجالت می کشید،بنابراین تو خونه موندن رو ترجیح می داد.

خلاصه دکتر گفته بود اگه جراحی کنی وضعیتت بهتر می شه .اما رضایت نمی داد. تا اینکه یه شب از همین ایام سید بزرگواری به خوابشون میاد و بهش می گه:« این کارو بکنی حالت بهتر می شه ». وقتی بیدار شد قضیه رو رام تعریف کرد.من هم تشویقش کردم و گفتم حتماً خیری در کار هست .نتیجه این عمل رضایت بخش بود.

الآن یک سال و خرده ای می شه که بهش قرص قند نمی دم چون متوجه اطراف نیست و عصبی نمی شه .این وضعیت زیاد براش شکنجه نیست ،اگه ضمن عمل قطع نخاع می شد بیش تر عذاب می کشید.

 

 به همین خاطر آقا جوادمون هر ساله نیمه شعبان جلوی در خونه مراسمی می گیره و شیرینی و شربت پخش می کنه.

 

*عاشق امام حسین(ع)، حضرت ابوالفضل(ع) و امام زمان(عج) بود. تو خلوت هاش زیاد زیارت عاشورا می خوند.

 

آنچه در آيين جانبازان ايران ديده ام
ديده اول، روشن از آيينه جان ديده ام
دست و پا گم گشتگان را تا به معراج حضور
در مناي عشق و سرمستي، سرافشان ديده ام
در شبستان ولا، رخسارشان مهتاب گون
هاله پيوند سحر از نور ايمان ديده ام
تا جوان را خرمي بخشند از لطف بهار
دامني رنگين تر از گل هاي عرفان ديده ام
تا برآيد از دل شب، آفتاب مردمي
مهر را بر گردشان آيينه گردان ديده ام
اين شقايق هاي سوزان را به صحراي جنون
سرخوش از پيمانه گلگون پيمان ديده ام
اين يکي را شب چراغ معبر آزادگي
آن يکي را مهر در صبح گريبان ديده ام
عزمشان چون صخره الوند، سخت و استوار
رزمشان در پهنه، رشک پور دستان ديده ام
اين يکي را آيتي زآيات رحمت يافتم
آن يکي را پرتوي ازنور قرآن ديده ام
اين شهيدان زنده اند و چشمه سار جانشان
غيرت دريايي از خون شهيدان ديده ام

 

 

از درگاه الهی برای سرکار خانم خوش رفتار صبر و اجر و برای همسر از جان گذشته شان شفای عاجل مسئلت داریم.

 

 

 

 

پی نوشت:

  1. این مصاحبه مربوط به 15/4/90 می باشد.
  2. فرهنگ شاعران جنگ و مقاومت، ص 244، پژوهش: محمد باقر نجف زاده، زمستان 1372، انتشارات کيهان، به نقل از: مجله جانباز، آبان 1370، ش 122، ص 17.