خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهيد رحيم كرامتخواه PDF  | چاپ |  نامه الکترونیک
امتیاز کاربر: / 0
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه تفحص بندر انزلی   
يكشنبه 11 دی 1390 ساعت 13:42

بسمه تعالي

 

مصاحبه با مادر بزرگوار شهيد رحيم كرامتخواه

آيا مي داني دلبستگي چيست ؟ آيا ميداني اگر تنها يك فرزند پسر داشته باشي و او فرزند آخرت باشد چه شيريني دارد اين نعمت ؟ آيا مي داني صبر چيست؟ من در كلام مادري آن رايافتم كه يگانه پسرش را با سرافرازي تقديم انقلاب كرد  او هنگام تشييع پيكر شهيدش تفنگ او را بر دوش گذارد تا به همه ي زخم زبانهايي كه  بايستي شايد در آن موقع حساس پيام "مادر شهيد شهادت پسرت مبارك" را به او هديه مي كردند نشان دهد كه نه تنها به همدردي شما نياز ندارم بلكه حتي قطره اي اشك هم با وجود سوز دل بر  چهره نمي نشانم تا مگر دلهاي سست شما به حالم بسوزد. من پس از اين همه سال اندوه را در دو چهره ي مادران شهيد به ياد دارم شهيدان رحيم برجي و رحيم كرامتخواه اندوهي كه هر گاه قصد تبديل به اشك شدن بر چهره ي مباركشان داشت به صبر دعوت مي نمودند زيرا به تك تك واژگان "إن أجري عند الله " معتقد بودند شايد در طول تقريبي اين سه دهه  از اشك ريختن براي آنچه از آن براي رضاي خدا * گذشتند با صلابت امتناع مي نمودند به درستي كه چه صبر زيبايي... و چه پاداش گرانبهايي ...

*و مَثَل كسانى كه اموال خويش را براى طلب خشنودى خدا و استوارى روحشان انفاق مى‏كنند، همچون مَثَل باغى است كه بر فراز پشته‏اى قرار دارد (كه اگر) رگبارى بر آن برسد، دو چندان محصول برآورد، و اگر رگبارى هم بر آن نرسد، بارانِ ريزى (براى آن بس است‏)، و خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد بيناست (آيه ي 265 سوره ي مباركه بقره)

 

به پاي صحبتهاي گرانمايه ي مادري مي نشينم كه واژه ي صبر را اينگونه برايم به معنا نشاند:

 

alt

 

سه فرزند داشتم كه 2 دختر و 1 پسر بودند. شهيد فرزند سومم مي باشد.

 

آغاز زندگي وكودكي :

زماني كه قنداقه بود مي خواستم بيني بچه را تميز كنم و با يك سنجاق قفلي كوچولو داشتم تميز مي كردم كه دستم را تكان داد و خورد . منتظر بودم كه اگر از بدنش خارج نشد ببرم دكتر كه بعد از يك هفته مشكل مرتفع شد .

3يا4 ساله بودكه مريضي سختي گرفت. بي حال بود و ما دكتر برديم و خوب شد خدا نمي خواست اون موقع از بين برود مي خواست خونش را بخرد...

 بچه سال( 7-6 ساله) بود خانه همسايه دو درخت داشت يكي انبه (ازگيل ژاپني) و يكي انار. شاخه درخت طرف ما آمد. برادرزاده ام رفت  يه مشت انبه چيد كه بخورد . رحيم  گفت شما اجازه اش را گرفتيد كه مي خوريد؟ از صاحبش بايد اجازه بگيريد.

 

فعاليتهاي انقلابي:

زمان شاه كه تلويزيون تازه آمده بود هر شب فيلمي مي داد- سركار استوار- ما تلويزيون نداشتيم بچه مي رفت اونجا . باباش گفت : اگه تلويزيون رو 2 زار هم بفروشن من نمي گيرم. بالاخره حريفش شدو با 2500 تومان خريد يه روز زن داداشم مريض بود و خرمشهر رفته بودند اما بچه هايش اينجا(پيش ما) بودند و داشت فيلم ناجور مي داد . رحيم از راه رسيد وقتي به اتاق رفت و متوجه شد كه داره اون فيلم را نشون ميده سريع رفت تلويزيون رو خاموش كرد. بچه ها گفتن: عمه ببين رحيم تلويزيون رو خاموش كرد بعد من گفتم: ما از اين فيلم ها نگاه نمي كنيم وراضيشون كردم

حدود 10 سالگي وارد بسيج شد.

وقتي بسيج مي رفت و اسلحه داشت بهش گفتم: رحيم جان اسلحه ات از خودت بزرگتره. گفت : مامان چه حرفهايي مي زنه ...!

زماني كه خواستيم براي بار دوم بدرقه اش كنيم تا ميدان امام خميني(ره) ( ميدان اصلي شهر انزلي) كه به جبه برود خيلي زيبا شده بود سرخ بود. باباش گفت: ديدي قيافه ي رحيم چطوري بود؟ گفتم : لابد خدا دوست داره كه به اين شكل باشه...

 

خواب شهادت:

خواب شهادتش  رو ديده بودم . شب هفت مادر شوهرم بود تو همان زمان درگيري 58 انزلي بود. چند هفته بعد تو  خواب ديدم كه دارند غذا مي پزند و ميگه مهمون دارم. متوجه شدم كه چه كسي را ميگه.

***

عبادت :

هميشه در مسجد وليعصر بود. اسمش را گذاشته بودند فرش مسجد(شهيد و دوستش رفاهتي) اينها رو كه مي ديدند مي گفتند كه فرش هاي مسجد دارن ميان.

 

ولايت :

اولين دفعه كه مي خواستم برم پيش امام به دليل اينكه مادرشوهرم مريض بود نمي توانستم برم(اوايل انقلاب). بعد وقتي اسم نوشتم كه برم اين (شهيد) داشت بال در مي آورد ، مي گفت: كاش مي تونستم با شما بيام- حدود 14-13 ساله بودند.

 

همون سالي كه برده بودنش آموزشي منجيل چند هفته بعدش تولد بي بي زهرا(س) بود.گفت : مامان تعطيلي مياي پيش من؟گفتم : آره- غذا درست كردم و ماشين اجاره كرديم رفتيم.همون موقع هم نمازجمعه بود بايد با ماشين واسلحه به نمازجمعه مي رفتن. ما كه رفتيم و ديديم اينها نيستن. رفتيم نمازجمعه. بعد از تمام شدن نماز ديديم كه اينها آمدن .خيلي سرخ شده بود چون پوستش سفيد بود. مادربزرگ فاطمه من گفت: رحيم جان مي دوني امام گفته اونهايي كه يك دونه پسر هستند نبايد به جبهه برن؟ (چهره ) رحيم از قرمزي (رو)به زردي شد.از بس كه ناراحت شده بود خانم ترسيد رفت سرش رو بوسيد و گفت : شوخي كردم . -خيلي به امام (ره) معتقد بود – 60 روز آموزشي بودند.

 

خواب:

هيچكي خوابش رو نمي بينه خانواده ي نزديك نه، اما خاله اش چرا!

 

بعد از شهادت 27 سال هست اصلاً هيچ خوابي نديدم . حتي رو مزارش گله مي كنم كه چرا خوابش رو نمي بينم مي خوام ببينم كه كجاست؟ قبلنا ما دوشنبه ها به خانواده هاي شهيد سر مي زديم و آنها رو دلداري مي داديم و اونها رو سفارش به صبر مي كردم و مي گفتم كه اون دنيا جواب بي بي زهرا(س) را _اگر گريه  و زاري كنيد_چه مي خواهيد بدهيد ؟ اگر گريه و زاري كنيد.

***

امسال 2 آبان 27 سالگي (شهيد) را تولد گرفتيم . اواخر 63 شهيد شدند.( منظور مادر 27 سال بعد از شهادتشون بايد باشد)

«راضي ام به رضاي خودش .هيچ گلايه اي ندارم واقعاً‌افتخار مي كنم. اصلاً زاري نمي كنم . 

***

خيلي ها گلايه كردند كه چرا فرستادي ( شهيد تنها پسر خانواده بود) اما پدرش گفت: اگر چندتاي ديگر هم داشتم مي فرستادم. تقصير مادرش نيست.

 

تاريخ مصاحبه 6/12/89

 

ادامه خاطرات شهيد كرامتخواه