نوشته شده توسط گروه تفحص رشت
|
شنبه 12 اسفند 1391 ساعت 19:04 |
اسرا میخواستند دست بچهها را ببوسند! راوی: صفرعلی گرزین چند ساعت قبل از عملیات، وداع جانانهای صورت گرفت. بچهها همدیگر را در آغوش میگرفتند و اشك میریختند. آفتاب غروب كرده بود كه فرمانده گردان بچهها را به خط كرد. ساعت ده بود كه غواصها وارد عمل شدند و سنگرهای كمین دشمن را به هوا بردند. بعد از این كه خط شكسته شد. نیروهای رزمنده از پشت سر هجوم آوردهاند و همان شب، شهر فاو عراق به تصرف درآمد. تا نزدیكیهای صبح مشغول پاكسازی منطقه بودیم. هر گوشهای را كه نگاه میكردیم میدیدیم، یك سرباز عراقی دستمال سفیدی را به دست گرفته و میخواهد خود را تسلیم كند. صبح شد كه عدهای از مزدوران بعثی كه در قسمتی از شهر مقاومت میكردند و به دنبال راهی برای فرار بودند را بچهها شلیك آرپیجی به سختمانشان به هلاكت رسیدند و تعدادی را اسیر كردند. بچهها برخورد بسیار خوبی با اسرا داشتند. به آنها غذا و آب دادند و آنها با زبان عربی از بچهها تشكر میكردند و حتی گاهی میخواستند دست آنها را ببوسند! منبع: منبع: روایت هشتم ،دوماهنامه تخصصی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس گیلان
|
آخرین به روز رسانی در سه شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 18:34 |