خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
تشریح عملکرد گردانی در گفتگو با محمد (بهروز) جلایی ، فرمانده گردان ابالفضل (ع) لشکر قدس گیلان(2)
امتیاز کاربر: / 3
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه تفحص رشت   
جمعه 25 اسفند 1391 ساعت 20:13

یارب

 

چرا اسم گردانتان اباالفضل( ع) بود ؟

وقتی ما برای عملیات کربلای 2 رفتیم . بین محمدیار و نقده یک اردوگاه زدیم ( اوایل شهریور ) در همین حین چند اسم مطرح بود . برای گردانها . تصمیم گرفتند برای بچه های فومن و رشت یک گردان تشکیل دهند . فرماندهی آن را هم بعهده شهید نظری شد . در این فاصله من رفتم عملیات کربلای یک . و دوباره که برگشتیم به توصیه شهید حاج علی گلستانی رفتم به گردان مالک اشتر و یکی از گروهانهای آن را به عهده گرفتم ، چون احساس می کردم بوی عملیات می آید . شهید نظری و نیروهای وفادارش در محمد یار ، نام اباالفضل( ع)  را برای گردان خود برگزیدند . دلیل آن هم بر می گشت به یک دسته ضربت به نام اباالفضل (ع) در گردان امام حسین ( ع) لشکر 25 کربلا که فرماندهی آن را شهید حجت نظری بعهده داشتند و حدود سی نفر نیروی زبده و پر توان در آن بود لذا اسم گردان اباالفضل ( ع) شد . البته با اصرار شهید محمد رضا هدایت خواه که در آن مقطع در گردان ابوالفضل ( ع) در کنار آقای اخوان در تبلیغات بود .

از فعالیت های آغازین گردان حضرت ابوالفضل(ع) در عملیاتها بگویید .

گردان حضرت اباالفضل ( ع) در عملیات کربلای 2 بیشتر فقط در حد « حضور » نقش ایفا کرد . ولی در اعزامهای بعدی توانست نیروهایش را جذب کند . فکر می کنم اولین مأموریتش حضور در « تبوک » یا همین شط علی است که شما در صفحه مربوط به خاطرات شهید پور خوش سعادت عضو گردان حضرت اباالفضل (ع) در شماره اول روایت هشتم به آن اشاره کرده اید .

من مدتها در لشکر 25 کربلا بودم و به آن دلبستگی داشتم که بر می گشت به علاقه ما به برخی دوستان . حتی دوبار از لشکر قدس ، دوباره به لشکر 25 برگشتم و در عملیاتها شرکت کردم . اما در نهایت با اجبارو اصرار فرماندهان در نهایت به لشکر قدس آمدم . البته شهادت دوستانم در لشکر 25 هم مزید بر علت شد .

در تکمیلی کربلای 5 بعنوان معاون گردان مالک شرکت کردم که مصادف با چهارم اسفند 1365 و در منطقه دوعیجی عراق بود . بعد حضورم در لشکر دائمی تر شد .

گردان حضرت ابوالفضل ( ع) در کربلای 2 که عرض کردیم حضور معمولی داشت . بعد از آن رفتند برای مأموریت شغلی و خطوط پدافندی هورالعظیم در منطقه عملیاتی عمومی بدر. بعد هم رفتند برای کربلای 5 در این عملیات برای خیز دوم برای جزیره بوارین در کنار میدان امام رضا ( ع) یک کانال قدیمی برای استتار نیروها وجود داشت حدود روز بیستم دی ماه یک بمباران خوشه ای صورت گرفت که گردان حضرت ابوالفضل ( ع) تقریباً در آنجا از هم پاشید . یعنی هر چند شهدا کمتر از بیست نفر بودند اما مجروحین بسیار بودند . شهید نظری، گردان را به شوشتر ( پادگان شهید قلی پور ) برد برای بازسازی و با استعداد و توانایی خود توانست یک گروهان از افراد باقیمانده را دوباره برساند به کمک خط بوارین . یعنی در واقع شکل حضور گردان حضرت ابوالفضل ( ع) در عملیات کربلای 5 به این صورت بود .بعد از آن شهید نظری عهده دار خط دو عیجی شد که ایشان همان سیزدهم یا چهاردهم اسفند سال 65 در همان خط بر اثر اصابت ترکش به سرش شهید شدند .

اولین فرمانده گردان به این شکل کارنامه اش بسته شد در این مقطع شهید مرآت در لشکر حضور داشت . شهید مرآت، دوران خدمتش را رفت  به ژاندارمری کردستان چون اعتقاد داشت که باید بسیجی ها به ارتش بپیوندند . ایشان خدمت را در هنگ ژاندارمری مریوان به اتمام رساند . در همانجا یک گردان به نام جندالله تأسیس کرده بودند که شهید مرآت به عنوان نیرو در آنجا حضور یافته و در نهایت فرمانده گردان شده بود .سردار همدانی آن زمان در کردستان بودند و با شهید مرآت آشنا می شوند .

آیا این گردان جندالله مربوط به ارتش بود ؟

نه ، ترکیبی از نیروهای ارتش ، سپاه ، بسیج و ژاندارمری سابق بود .با آمدن سردار همدانی ، زمزمه آمدن شهید مرآت هم مطرح شد . اما آمدن ایشان مصادف شد با کربلای 5 . که در تکمیلی این عملیات ، مأمور شد به گردان مالک و در کنار ما ، برای اینکه مواضع جنوب را بتوانند برای آینده (بعنوان فرماندهی ) رصد کند ، حضور پیدا کردند .

فرمانده آن موقع گردان مالک چه شخصی بود ؟

آقای مهدی کاظمی پور بود و من هم جانشین گردان بودم .شهید مرآت بعد از تکمیلی کربلای 5 رفتند در گردان حضرت ابوالفضل (ع) که حضورشان مقارن شد با شهادت حجت نظری و بلافاصله ایشان فرمانده گردان شد . یعنی آمادگی این امر را هم نیروها داشتند .

شهید مرآت گردان را در خط تحویل گرفتند و بعد از عملیات اقدام به بازسازی گردان نمودند . در عملیات نصر 4 در قالب تیپ دو شرکت کردند .

ممنون می شویم اگر اینجا در خصوص تقسیم بندی گردان و تیپ ، توضیحاتی بفرمائید :

گردان های لشکر در قالب دو تیپ تعریف می شدند . در آن مقطع که آقای همدانی بود . تیپ بندی صورت نگرفته بود . بعد از کربلای 5 ، گردانها تیپ بندی شدند . که لشکر شامل دو تیپ شد . آنجا یک سازمان رزم جدید تعریف شد . چون تا آن موقع فرصت اینکار نشده بود .ده گردان اولیه ، به حدود شش یا هفت گردان تقلیل یافت .

فرمانده تیپ یک شهید املاکی شد و فرمانده تیپ دوم شهید خوش سیرت .تیپ یک شامل گردانهای یارسول ( ص) ، امام حسین ( ع) ، کمیل و احتمالاً گردان میثم بود .

تیپ دو شامل گردان ابوالفضل (ع) ، حمزه ، سلمان بود . همزمان فرمانده تیپ یک جانشین لشکر و فرمانده تیپ 2 معاون لشکر حساب می شدند . در تعریف جدید ، استعداد گردانهای لشکر از 8 گردان بیشتر نمی شد . در نصر 4 هم به همین صورت شرکت کردیم . اما فرمانده لشکر نداشتیم بلکه سرپرست داشتیم اما عمده کار بر دوش شهید املاکی بود . من یادم هست که در آن مقطع شهید خوش سیرت به من پیشنهاد داد که بروم گردان ابوالفضل ( ع) .

چه زمان بود این مقطع ؟

این مقطع در سال 66 بود . گردان در سنندج مستقر بود اما بیشتر ارکان آن در شوشتر بود . من پیشنهاد شهید خوش سیرت را پذیرفتم،  به این شرط که قبل از آن بروم و شرایط گردان را از نزدیک بررسی کنم .

من هم بررسی کردم و در نهایت زمینه را برای حضور خودم مساعد ندیدم .در برگشت شهید املاکی را دیدم . از من پرسید که چه می کنی ؟ من گفتم می خواهم در حال و هوای خودم باشم . اگر امکان داشته باشد می خواهم بروم اطلاعات عملیات . ایشان هم پذیرفت و مرا با خودش به منطقه عملیاتی ماووت برد .

که البته ظاهراً برنامه دیگری در ذهنشان بود و درشب عملیات ، مرا به گردان یا رسول ( ص) سپرد که فرماندهی اش با آقای دکتر باغبانی بود . بعد از عملیات ، باز مرا به خانه اول برگرداند و گفت اگر نمی خواهی فرمانده گردان شوی ، برو و معاون باش . قبل از موج دوم عملیات من به شهید خوش سیرت گفتم که تمایل دارم گردان ابوالفضل (ع) بروم . اما شهید مرآت قبول نکردند .

چرا شما را قبول نکردند ؟

ایشان ( شهید مرآت ) گفتند که تو قبلاً به این خاطر نپذیرفتی به گردان ما بیایی که فکر می کردی گردانی عملیاتی نیست . الان هم بخاطر عملیات می خواهی بیایی و نه به خاطر گردان البته من هم به ایشان گفتم که حرفشان را قبول دارم اما من چون نیروی رسمی سپاه نبودم برای این جابجایی ها آزاد تر بودم .

در عملیات نصر4 علیرغم شیرینی مراحل اول آن با آنکه فقط شهید رضوانخواه را از دست داده بودیم ، اما در روزهای بعد با شهادت شهید خوش سیرت و شهید مرآت و مشکلاتی که برای گردانهای ابوالفضل ( ع) و حمزه ( س) پیش آمد ، کاممان تلخ شد . در واقع در گردان ابوالفضل ( ع) حضور شهید مرآت به چهار ماه نکشید .بعد از آن ، شهید املاکی به من پیشنهاد دادند که گردان را بعهده بگیرم . اما من آقای جعفری را پیشنهاد دادم . ایشان هم پذیرفت .

آقای جعفری الان کجاست ؟

ایشان الان دیپلمات هستند در سوئیس . البته آقای جعفری خیلی فرصت نکردند در گردان حضور پیدا کنند . بچه های گردان ، بعد از عملیات نصر 4 ، مثل بچه یتیم ها شده بودند . من آنها را جمع کردم آوردم عقبه و سپس سنندج و بعد هم فرستادم مرخصی .

بعد از آن آقای جعفری آمدند و با هم یکسری برنامه ریزی ها کردیم و ایشان عازم حج شدند . که در واقع همان حج خونین سال 66 بود . عملاً من هماهنگی ها و کارها ی گردان را انجام می دادم .

آن مقطع ما یک خط در جزیره مجنون شمالی داشتیم . نیروهای لشکر که در جزیره بودند بعلت دوری مسافت تا لشکر و گرمای شدید هوا ، لطمات زیادی دیده بودند . دو گردان سلمان و میثم علیرغم تلاشهای زیادی که کرده بودند ، اما موفق نشده بودند .

مگر نیروهای لشکر در یک مکان مستقر نبودند ؟

نه . لشکرها ، مقرهای متفاوتی داشتند . مثلاً ما مدتها در جنوب بودیم اما از سال 65 به بعد با توجه به اولویت جبهه شمال غرب ، اکثر نیروها در این قسمت متمرکز شده بودند .که با عملیات والفجر 9 و عملیاتهایی از این دست و حضور لشکرهایی مثل قدس این جبهه شمال غرب شکل گرفته بود البته در کربلای 10 که زودتر از نصر 4 بود ، لشکر 25 هم در منطقه ماووت عملیات انجام داده بود . در واقع لشکرهای قَدَر سپاه در این منطقه مستقر شده بودند .

یکی از مجلات دفاع مقدس ارسالی از همدان را می خواندم . که تلویحاً گفته شده بود نصر 4 را آنها انجام داده اند . نظر شما راجع به این موضوع چیست ؟

ما خیلی دنبال این موضوع نیستیم . چون آن موقع ، دنبال سهم خواهی نبودیم . ما الان ماجرای آن زمان را می گوییم ، حالا هر کس بحثی دارد ، مطرح کند .به هر تقدیر در زمان جنگ ، لشکرها فقط در یک نقطه ساکن نبودند . حتی در اوایل ، در برخی مناطق ، نیروهای سپاه و ارتش در کنار هم بودند . و مثلاً فرمانده سپاهی بود و معاونش ارتشی یا بالعکس .

نیروهایی که در جبهه جنوب کشور بودند ، پادگانهای بهتر و کاملتری داشتند . مثل پادگان شهید بهشتی . بعد از سه راه خرمشهر ، بعد از هنگ ژاندارمری . که بچه های اصفهان ، یزد ، مازندران و گیلان در آن بودند .

اما بعد ها برخی لشکرها در غرب هم پادگانهای خوبی زدند . که یکی از پادگانهای خوب مربوط بود به لشکر قدس گیلان . چون توانسته بود در مقری که مربوط به سازمان آب منطقه بود پادگانی بزند . حتی تا قبل از سال 65 برخی از نیروهای اداری سازمان در آنجا کار می کردند که بخاطر مسائل امنیتی از آنجا رفتند .

بخشی از لشکر هم مقر خود را به شوشتر برده و در پادگان شهید قلی پور مستقر گردیده بود . چون نیازها در جبهه ، متفاوت بود . پس پراکندگی های تحمیلی برای لشکر ها پیش می آمد . از طرفی امکانات و تدارکاتی هم که برای بچه های لشکر قدس تهیه می شد . کفاف نمی داد ، به دلیل مشکلات اقتصادی جنگ . لذا در مجموع ، شرایط سختی برای نیروهای گیلانی در جبهه جنوب بوجود آمده و خط آسیب پذیر شده بود .

شهید املاکی ، در این شرایط به من گفتند که شما باید خط پدافندی در جزیره مجنون را عهده دار شوی . من هم پذیرفتم اما شرط گذاشتم که باید به من نیرو بدهید . چون من نیروهای آسیب دیده زیاد داشتم . از طرفی بسیاری از نیروها ، بسیجی بودند که خیلی به حضور در خطوط پدافندی علاقه نداشته و بیشتر تمایل به حضور در عملیاتها داشتند . از طرفی برخی نیروهای مشمول هم به سپاه می آمدند که الزاماً روحیه بسیجی نداشتند و همسان سازی روحیه آن ها با بسیجی ها ، کمی کار را برای ما مشکل می کرد . البته این مطلق نبود و در بین همین سربازها هم ، افراد بسیار جان برکفی بودند .

بحثی که فرمودید نیروهای بسیجی علاقه ای به خطوط پدافندی نداشتند را بیشتر توضیح می دهید ؟

ببینید ، در خطوط پدافندی در واقع عملیاتی در کار نیست و باید نیروها در حفظ مواضع موجود تلاش می کردند . لذا نیروهای بسیجی عاشق عملیات ، چندان به این کار علاقه نداشتند ما شماره تماس برخی نیروهای بسیجی بویژه قدیمی تر ها را داشتیم که یک هفته یا ده روز قبل از عملیات با آنها تماس می گرفتیم و در عملیات شرکت می کردند . و دیگر در جبهه حضور نداشتند تا عملیات بعدی . که البته غالباً بسیجی ها حتی از ما که فرمانده گردان بودیم ، زودتر از عملیاتها و حتی رمز آن مطلع می شدند و ما متوجه نمی شدیم که آنها چطوری متوجه می شدند .البته در مورد رمز عملیاتها ، با توجه به زمان ، حدس می زدند . مثلاً نزدیک محرم حدس می زدند رمز « یا حسین » و یا زینب ( س) است .

من به سازماندهی نیروها پرداختم و بسیاری از همرزمان قدیمی را دور هم جمع کردم . در منطقه هور که ما بودیم ، چون شرایط آب و هوایی شبیه شمال بود ، خیلی از لحاظ روحی برای رزمندگان ما خوب بود.

پایان قسمت دوم

منبع: روایت هشتم ،ماهنامه تخصصی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس گیلان

 

قسمت اول