خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
تشریح عملکرد گردانی در گفتگو با محمد (بهروز) جلایی ، فرمانده گردان ابالفضل (ع) لشکر قدس گیلان(3)
امتیاز کاربر: / 7
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه تفحص رشت   
يكشنبه 04 فروردين 1392 ساعت 12:38

هوالباقی

 

از گردان اباالفضل ( ع) در بعد از نصر 4 بگویید .

بعد از نصر 4 ، حفظ خطوط پدافندی جزیره مجنون برای گردان ابوالفضل ( ع) تعریف شده بود . ما حدود هفتاد روز در آنجا بودیم که تمامی سعی خود را بکار بردیم که نیروها اصلاً  خسته نشوند . چون ما در آنجا سه وظیفه داشتیم . یکی « پاسگاه آبی » بود یکی هم « خط خشکی »  به نام پد یک و یک مقری هم به نام « کمین » داشتیم .

که بین ما و نیروهای ارتش بود . در آنجا نیروها تقریباً باید یک شبانه روز در زیر پلیتهایی که در واقع جان پناه بود ، قرار می گرفتند و جلوی تهاجم اولیه دشمن را می گرفتند .

چرا چنین تقسیم بندی و  وضعیتی در آنجا حاکم بود ؟

ما خودمان ، جزیره را به این شکل تقسیم بندی کرده بودیم . زیرا در ابتدا آب بود و پاسگاه و ما خودمان یک جاده خاکی زده و اینها را به هم وصل کرده بودیم . که ساخت جاده های آنجا یا همان پد ها ، از لحاظ مهندسی بسیار کار عظیمی بود و هنوز هم مهندسین باید به بررسی آن بپردازند . یعنی در واقع رزمندگان ما ، توانسته بودند هورالعظیم را به این صورت پد بندی کنند .

مهمترین نقطه ، همین « کمین » ما بود که نیروها را دچار فرسایش می کرد . البته در اینجا ما یک تعریف جدیدی کردیم . مقر فرماندهی گردان ، بر خلاف همه جاها ، حدود شش کیلومتر جلوتر از این کمین بود . و حال آنکه باید در واقع عقب تر باشد .

البته ما مجبور بودیم که چنین تصمیمی بگیریم . ما مقر فرماندهی را به خطوط اول نزدیک کردیم تا نیروهای عقب تر راحت تر بتوانند استراحت کنند و به اهواز هم نزدیکتر باشند و از فضای گلوله و توپ هم عقب تر باشند .

از شهدای گردان در آن ایام و فضا برایمان بگویید.

در آنجا ما چند نیروی خوب و کیفی را از دست دادیم که بسیار روی آنها کار کرده بودیم که جایشان برای همیشه خالی ماند. مثل شهید یدالله بابایی از املش مثل شهید محمد رضا قربانی از آستانه اشرفیه یا شهید بهبود محمدی از حسن بکنده که از دوستان قدیمی من در لشکر 25 بود و یا شهید رهبر از انزلی که این شهید شب تاسوعا در همان کمین شهید شد و دو دستش قطع شد . و شهید صرفجو که سرباز مشمول بود و فرمانده دسته و ما خیلی روی او حساب باز کرده بودیم . ما چند فرمانده گروهان داشتیم که سرباز بودند .

این را گفتم که بدانید آنجا بحث بسیجی و سپاهی و سرباز نبود . بحث توانایی و صلاحیت بود . حتی شهید حجت نظری در لشکر 25 کربلا که بودند ، مشمول بودند و فرمانده گروهان .

آیا بابت حضور در جبهه حقوق می گرفتید ؟ چقدر؟

به رزمندگان چه سپاهی ، ارتشی یا سرباز و حتی بسیجی ها حقوق مختصری داده می شد که کمترین حقوق متعلق به بسیجی ها بود . و نکته جالب اینکه بین حقوق من که فرمانده گردان بودم ( با عضویت بسیجی ) و آن رزمنده بسیجی داخل یک دسته یا گروهان ، هیچ فرقی نبود . البته از سر و ته آن حقوق مختصر هم بسیار می زدند و مثلاً من حداکثر حقوقی که می گرفتم دو هزار تومان بود و حال آنکه مشمولینی که با من کار می کردند سه هزار تومان حقوق می گرفتند . به هر صورت ، حقوق مختصری که می گرفتیم به هیچ عنوان کفاف ما را نمی داد و من بعد از پایان جنگ حدود شصت یا هفتاد هزار تومان به خواهرم که معلم بودند و گاهاً از ایشان قرض می گرفتم ، بدهکار بودم !

از ادامه مأموریت های گردان حضرت ابوالفضل ( ع) برایمان بگویید .

مأموریت دیگری که برای ما پیش آمد ، زمستان سال 66 عملیات نصر 8  با فاصله کمی از نصر 4 بود والبته گردان ما هر چند در منطقه حضور یافت ، اما عملیات به ما نرسید . سپس عملیات بزرگ بیت المقدس 2 در منطقه عمومی « گردلش » آنطرف پاسگاه پلیس ( ژاژیله ) صورت گرفت . در آنجا عملیات هم خوب صورت گرفت و ما هم علیرغم اینکه توجیه شده بودیم ، اما در عملیات حضور نیافتیم .

تا اینکه در اواخر سال 66 برای عملیات والفجر 10 شرکت کردیم .در این عملیات با بمباران شیمیایی حلبچه ، عملیات وارد خیزهای جدیدی شد . البته لشکر قدس در این عملیات حضور نداشت ولی دو گردان آن به لشکرهای دیگر درگیر در والفجر 10 مأمور شدند که یکی هم گردان ما بود . رفتیم و در ادامه دشت خرمال ، در ارتفاعات ریشین ، عملیات انجام دادیم . که یکی از سخت ترین آسیب ها به گردان ما وارد شد و برای اولین بار ، تعدادی اسیر دادیم . دلیل  آنهم این بود که لشکر 17 علی ابن ابی طالب که قرار بود از سمت مجاور ما حمله کند ، نتوانست به موقع خودش را برساند و حدود پانزده نفر از نیروهای زبده ما از جمله معاون گردان ، اسیر شدند .

حدود بیست نفر از نیروها هم شهید شدند که شرح ما وقع این عملیات را من در جائی کامل گفته ام و سی دی آن موجود است و شما هم می توانید برای شماره های بعدی نشریه از آن استفاده کنید .

در جزیره مجنون چه آموزشهایی به نیروها داده می شد ؟

ما در آنجا ، آموزشهای خوبی به نیروها می دادیم چون خودم دوره تئوری فرماندهی را طی کرده بودم . یعنی در سال 62 در پادگان امام حسین ( ع) از طرف قرارگاه خاتم برگزار شده بود و من هم نمره عالی گرفته و کارت داشتم . با این پشتوانه بود که آموزشهای خوبی به نیروها داده می شد و مثلاً ما در گروهان ، نیروها را طوری آموزش داده بودیم که حدود سه نفر در حد فرمانده ، سه نفر در حد معاون و سه نفر در حد رزمنده گروهان داشتیم . با همین آموزش ها بود که علیرغم آسیب سخت در والفجر 10 اما توانستیم در عملیات بعدی که بیت المقدس 7 بود به همراه گردان یا رسول شرکت کرده واهداف مورد نظر را تثبیت کنیم و در خطوط اصلی ماندیم . البته در آن عملیات هدف ، تحرک در خطها بود که مانع عملیاتها و پیشرویهای دشمن شویم . این عملیات در ماههای خرداد و تیر 67 برگزار شد . به عملیات بیت المقدس 7 ، عملیات عطش هم می گفتند چون برخی رزمنده ها از شدت عطش و گرمای هوا به شهادت رسیدند . آن سال گرمای شدیدی بر منطقه حاکم بود .بطوریکه برای سلاح در دست گرفتن از لباس های خود استفاده می کردیم تا دستمان نسوزد .

از روزهای پایان جنگ بگویید .

ما در روزهای پایانی جنگ که خطوط مدام بین ما و دشمن دست به دست می شد به خطوطی در منطقه عمومی آبادان به نام پاسگاه خسرو آباد رفتیم و عهده دار آن خطوط شدیم . که کنار اروند بود .

در آن ایام به دلیل شرایط حاکم بر جنگ رفت و آمدهای ما بین جبهه غرب و جبهه جنوب بسیار زیاد بود و در نهایت شرایط اواخر جنگ مانند اوایل جنگ شد و عراق تا حدود سی کیلومتری جاده خرمشهر را هم دوباره فتح کرد . که دراین مقطع یک عملیاتی در کنار عملیات مرصاد شکل گرفت به نام عملیات « سرنوشت » که نام این عملیات را من بدون واسطه از آقای محسن رضایی شنیدم . که گفت مرحوم حاج سید احمد خمینی شنیده که امام ( ره ) فرموده اند بحث خرمشهر در این روزها با سرنوشت سپاه گره خورده . یا سپاه می ماندم یا ...

لذا آقای رضایی گفتند ما اسم این عملیات را « سرنوشت » گذاشتیم . اما چون عملیات مرصاد بیشتر در بوق و کرنا شد ، نامی از این عملیات نیامد .این عملیات مهم انجام شد و گردان ما هم د رآن حضور یافت و توانستیم خطوط پاسگاه کوشک را باز پس بگیریم . گردان حمزه هم در این عملیات حضور داشت . که در این عملیات شهید وحید رزاقی و شهید وحید عبداللهیان از رزمندگان زبده را از دست دادیم ( تیرماه )

بعنوان آخرین سوال روز قبول قطعنامه را به خاطر دارید ؟ بر شما چه گذشت ؟

من یادم می آید همان شبی که قطعنامه پذیرفته شده بود من برای صرف شام به یک رستوران در اهواز رفته بودم و از موضوع اطلاعی نداشتم . صاحب رستوران به من گفت که بالاخره جنگ تمام شد . من که فکر کردم کلی گویی می کند در جواب گفتم جنگ سالهاست که برای بعضی ، تمام شده . یکی دوبار دیگر او حرفش را تکرار کرد و من هم همان جواب را دادم .

شب آمدم مقر مان ، دیدم همه ناراحت و بی حوصله هستند . گویی خاک مرگ بر آنجا پاشیده شده بود . آنجا بود که فهمیدم جنگ تمام شده . برخی از رزمندگان گریه می کردند . البته من این توضیح را بدهم که گریه رزمندگان و ناراحتی آنها از این نبود که چرا جنگ نمی کنند ؟ بلکه آنها به فکر تنبیه صدام در درجه اول و تنبیه استکبار جهانی در درجه بعد بودند .

هر چند در آن مقطع با دخالت دولتهای غربی این کار ممکن نشد ، اما خداوند انتقام شهدای ما را از صدام و صدامیان گرفت .در خاطرات یکی از افرادی که صدام را اعدام کرده آمده که او در آخرین لحظات گفته این طناب را ایرانی ها به گردن من انداختند .

با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید .

من هم سپاسگذارم .

 

پایان

 

منبع: روایت هشتم ،ماهنامه تخصصی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس گیلان

 

قسمت اول

قسمت دوم