خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهیدان میری نژاد - لاهیجان
امتیاز کاربر: / 10
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه تفحص لاهیجان   
پنجشنبه 24 بهمن 1392 ساعت 14:01

به نام خدا

شهیدان سید ابراهیم و سید جعفر میری نژاد

سید ابراهیم میری نژاد:

نام پدر: سید مرتضی

محل تولد: رودبنه

تاریخ تولد:1347

تاریخ شهادت: 65/10/01

محل شهادت: سلیمانیه عراق

وضعیت تأهل: مجرد

گلزار شهید: رودبنه

آن روز سرد پائیز، همه ی اعضای خانواده گرم و صمیمی بر سر سفره نشسته بودند در حالی که سید ابراهیم بار سفر بسته و به سفره ای آسمانی دعوت شده بود. از کنارشان که میخواست عبور کند می ترسید به چهره ی مهربان مادر نگاه کند که مبادا مروارید اشک هایش او را از رفتن باز دارد! چرا که شب قبل در کنار اعضای خانواده خودش را به مادر چسباند و او را بوسید و گفت که میخواهم به جبهه بروم. مادر گفت پسرم دیگر طاقت ندارم که تو هم بروی ولی سید ابراهیم گفت می خواهم راه برادرم را ادامه دهم. پدر که ماجرا را فهمید به دنبالش دوید. بیرون دروازه ی مسجد، جلوی درب بسیج، اتوبوس در حال حرکت بود. ولی نتوانست چیزی بگوید، فقط لبخندی به هم هدیه کردند و دست های یکدیگر را برای خداحافظی فشردند.

سید جعفر میری نژاد:

نام پدر: سید مرتضی

محل تولد: رودبنه

تاریخ تولد: 1337

تاریخ شهادت: 62/02/16

محل شهادت: جُفیر

وضعیت تأهل: متأهل

گلزار شهید: رودبنه

1. اهل ذوق و هنر بود. به جز هنر رزم و جنگ، نقاشی هم میدانست. عکس حافظ را که کشید روی شیشه هدیه اش کرد به یکی از دوستانش. او هم به رسم جبران محبت یک جعبه خرما را پست کرد رودبنه تا برسد منزل سید جعفر میری نژاد اما نرسید که سید جعفر از آن خرما بخورد چراکه او حالا نزد پروردگارش روزی می خورد و خرما سهم مجلس ختمش شده بود.

2. در کودکی به او میر آقا میگفتند. واقعا هم میر آقا بود. مردم برایش نذر می کردند و حاجت می گرفتند. پدر ارابه ی کوچکی داشت و با آن چرخ زندگی را میچرخاند. سید جعفر هم از کودکی در کنار پدر او را یاری میکرد. روزی یکی از قلدرهای محل آمد و دبه ی نفتی را که در دست داشت گذاشت روی ارابه پدر و با بی ادبی گفت: یه کم لبو بده بخورم. سید جعفر رو کرد به پدر و گفت: بابا نفت را گذاشته روی ارابه، لبو ها بو میگیرند. قلدر که از حرف سید جعفر عصبانی شده بود یک سیلی محکم خواباند زیر گوشش. سیلی زدن همان و چوب خدا همان.. آن روز مثل دیوانه ها در روستا می چرخید و هذیان میگفت. مردم می گفتند چون به سید دست درازی کرد این بلا سرش آمد. او را بردند و بستند به بقعه ی آقا سید حسن، امامزاده ی روستا تا شفا یابد اما نشد تا اینکه آمدند و سید جعفر را راضی کردند و بردند کنارش تا شفا یافت.

3. مراسم سوم شهید بود که ایستاده بودم دم در خانه به عنوان برادر شهید و صاحب عزا. شعری هم سروده بودم که گروه سرود تشکیل دادیم بخوانیم. در این میان بود که پست چی آمد و پاکتی را تحویلم داد. نامه از جبهه بود، از طرف سید جعفر. تعجب کردم که چرا نامه را پست کرده رودبنه درحالی که همیشه به بندرعباس میفرستاد و اینکه الان باید به دستم میرسید. نامه را که باز کردم داخلش کارت تبریک سال 1362 جبهه بود. سفارش کرده بود بعد از شهادتش نامه را به دیگران نشان دهم. در آن نوشته بود که: گفتند یاعلی چرا شمشیرت کوتاه است، امام فرمودند با یک قدم جلو رفتن شمشیرم را بلند میکنم. او هم مانند مقتدایش قدمهایش را رو به جلو گذاشت تا با نثار خونش درخت اسلام آبیاری گردد. امام جمعه ی استان آیت الله احسان بخش در مراسم سخنرانی سوم شهید او را چمران گیلان نامید. شعاری که سید خواسته بود انجام شود و در نامه اش نوشته بود، این بود که: شهادتم را با شادی در کوچه ها فریاد بزنید تا خواب از چشمان خفتگان بشکند.

آخرین به روز رسانی در شنبه 23 فروردين 1393 ساعت 13:26