یک نام تو را صدا می زند.. یک حقیقت محض! تبلور خالصانه عشق و ایمان دریک تابوت جمع شده وفریاد انالحق می زند! اینجا صدای ناله ی عرشیان می آید! اما ببین... مشتی استخوان و لختی خاک! وجماعتی مجنون دنبال همین مشت خاک! چه سرّی درون این تابوت است که این همه پروانه ی مست دور خود جمع می کند؟! هویت او آشکار است! او شهید گمنام است! اوج هویت در اوج گمنامی!
امروز سالروز شهادت مظلومانه گلی بین درودیوار! و امروز تشییع شهیدی گمنام در لاهیجان! آمد و آتش زد و رفت..! رفت که بماند..! کاش دلهامان را پس می داد..! صدای عشق همه را بیرون کشید..از عبادتگاه عابدان..جنون عشق همه را دیوانه کرد! وبرای تو چه فرقی می کند که این پرستوی عاشق از کدام دیار آمده..! از اروند و ازکنار نخلهای جانباز یا از شلمچه ی بوی سیر تند!! ازکرخه ی کوری که کرخه نور شد یا از میان نیستانی که هور شد!! از طلائیه و بعد از وداع با سر حاج همت.. یا بعد از خداحافظی با دست بریده فرمانده بازی دراز!! شایدهم از فکه آمده از سجده گاه افشردی..و شاید هم از ارتفاعات ماووت وحاج عمران!! براستی چه فرقی می کند؟! مهم دل پدرومادری است که با آمدنت شاد می شود! مهم دل جاماندگان است که پذیرای مشت استخوان رفیقشان هستند! مهم دل مستمندان است که آرزوی عنایتی دارند! مهم دل ما بیچارگان است! و کاش تو ببینی این همه دل عاشق را..! دلهایی که ندیده عاشقت شدند! می شود یاد ماهم بیفتی؟! |