خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهيد حميد بهره مند PDF  | چاپ |  نامه الکترونیک
امتیاز کاربر: / 2
بدخوب 
بندر انزلی
نوشته شده توسط تفحص بندرانزلي   
پنجشنبه 28 مرداد 1389 ساعت 06:37

 

بعد از مصاحبه با مادر شهيد علي زارع عشقدوست يك هفته از مصاحبه عقب مونده بودم راستش رو بخوايد با 3مادرشهيد براي مصاحبه هماهنگ كردم اما همه قرارها بدلايلي بهم خورد . اين موضوع كه شهدا مرا لايق براي مصاحبه با مادرانشون نمي ديدند آزارم مي داد و واقعاً‌ براي من تازه كار خيلي ناراحت كننده بود .

وقتي وارد كار شهدا مي شوي ديگر هيچ چيز دست تو نيست اينكه با كدام خانواده هماهنگ كني و اينكار چطوري صورت بگيرد و اينكه كدام شهيد تو را به جمع خانواده اش بپذيرد!

 

مصاحبه با مادر بزرگوار شهيد بهره مندمصادف شده بود با ماه مبارك رمضان و چون مصاحبه براي عصر بود نگران بودم كه به دليل ماه مبارك خانواده شهيد دچار معذورات نشوند در همين فكر بودم كه مادر شهيد بزرگوار تماس گرفتند و برنامه مصاحبه رو به صبح همون روز موكول كردند خيلي خوشحال شدم از اينكه اينبار لياقت مصاحبه با مادر يك شهيد ديگه رو پيدا كرده بودم.

با يكي از بچه ها قرار گذاشتم و بعد از آموزش چند دقيقه اي  كار  با دوربين به طرف منزل شهيد راه  افتاديم ...

هر چند كه در كوچه پس كوچه هاي شهرمان نام شهدا جلوه مي كند اما  با سردر گمي در كوچه ها غربت شهدا و خانواده هايشان را احساس مي كرديم!

بعد از چند دقيقه اي پرس و جو و پياده روي خود را در مقابل درب زردرنگي ديديم كه بر روي آن عكس شهيد بزرگوار حميد بهره مند جلوه نمايي مي كرد.

زنگ در را به صدا درآورديم و با دعوت مادر و خواهر شهيد وارد منزل شديم مادر شهيد در حال خواندن نماز مستحبي ماه مبارك بود و از ميز كوچك جلوي رويش وسجاده اي كه بر روي آن قرار داشت در يافتيم كه ايشان به دليل ناراحتي مفصل نشسته نماز مي خوانند .

در همان ابتداي ورود متوجه موضوع جالبي شدم و آن هم نسبت پسرخاله بودن شهيد علي زارع(اولين مصاحبه ام) با حميد بهره مند(دومين مصاحبه ام) بود.

 سه بار مصاحبه رو از اول شروع كرديم و هر بار مادر بزرگوار پس از اشاره اندكي از دوران كودكي به سربازي  ايشان اشاره مي نمودند گويي سربازي نقطه عطفي در زندگي شهيد بود.

نسيم حضور مان با مادر و خواهر بزرگوار شهيد حميده بهره مند  را تقديم روح مبارك شما خواننده گرامي مي كنيم:

 

تولد:

6 فرزند داشتم كه حميد فرزند پنجم  و متولد سال 1345 بود.

 

دوران قبل از جبهه:

خواهر شهيد: از حميد 6سال كوجكتر بودم .در دوران كودكي هم با من بازي مي كرد و هم در درسها ياريم  مي نمود.

 بعد از دوران دبيرستان و گرفتن ديپلم براي گذراندن خدمت سربازي اقدام مي كنند كه يك دوره چندماهه در تهران مي بينند و بعد از دوره و بازگشت به خانه به منطقه اعزام مي شوند.

 

دوران جبهه:

در منطقه دهلران و در لشكر 21 حمزه با درجه تكاور 2 مشغول به خدمت مي شوند.

هر وقت كه از منطقه بر مي گشتند خواهرزاده ها رو كه پسر بچه بودند بر سر درهاي اتاقها نگه مي داشتند وبه آنها نگهباني ياد ميدادند و مي گفتند بعداز ما اينها بايد نگهبان  باشند.

يك روز كه از جبهه برگشته بود خونه برامون تعريف مي كرد كه شبي به هم رزمانش سر مي زند و متوجه مي شود كه سر نگهباني خوابشان برده است اسلحه آنها را بر ميدارد  و  آنها را مؤاخده مي كند كه الان موقع  خواب نيست.

 هر سال آش نذري فاطمه زهرا(س) نذري مي گذاشتيم و حميد به اين نذر  اعتقاد داشتند و مي گفت هر وفت در عملياتها دچار مشكل مي شدند آش نذر ميكرد .يكبار كه از منطقه برگشته بود سر آش نذري تا صبح بيدار بود و آن را بهم مي زد.

شهادت:

پايان سربازي ايشان مصادف بود با پايان جنگ و پذيرش قطعنامه 598 . اما بدليل تجاوز دوباره عراق، براي آنها 4 ماه اضافه خدمت مي برند كه قسمت در اين بود كه ايشان در اضافه خدمت و در عمليات مرصاد شهيد شوند.

طي اين مدت خبرهاي گوناگوني  به ما مي دادند و ماخبر درستي از ايشان نداشتيم بعضي از هم رزمانش كه بر مي گشتند مي گفتند او را در فلان جا ديدند و او زنده است .

 

تا مدتها پيكر ايشان و شهيدان ديگر در خاك عراق مي ماند و بعد از چندماه آنها را در كانتينري به ايران تحويل مي دهند.

روزي داماد و دو پسرم براي تشخيص هويت ايشان به تهران مي روند ولي چيزي از اين ماجرا به من وپدرش نمي گويند چون مي دانستند كه وضعيت من و پدرش زياد خوب نيست ولي همون شب خواب مي بينم كه حميد در خواب به من مي گفت: مادر من دارم مي آم . فكر مي كردم زنده بر مي گرده!

 پس از 11 ماه و اندي پيكرش رو به ما تحويل دادند نيمي از چهره ايشان سياه شده بود گويي سوخته بود.

اگر تشخيص هويت نمي شد بعنوان شهيدگمنام دفن مي شد.

 

 پس از شهادت:

پدر شهيد شبي درخواب مي بينند كه براي يافتن پسرشان وارد محوطه اي شدند كه درهاي زيادي داشت و هر در  نگهباني دارد. يك به يك درها را مي كوبند و از نگهبانها جوياي پسرشان مي شوند تا اينكه پس از كوبيدن دري، زني زيبا و گويا حوريه اي در را مي گشايد و پس از اينكه از او جوياي حميد مي شود او حميد را صدا مي زند.پدر مي گفت حميد گويي خجالت  مي كشيد كه بگويد او  زنش است اما من فهميدم كه او آنجا ازدواج كرده و همسر زيبايي دارد.

 

و در پايان مادر ما را نصيحت كنيد:

اشك در چشمانش حلقه زد و گفت :انشاءا... كه به حق امام زمان خونهاي فرزندانمان بي ثمر نباشد و هدر نرود ...

 

 ******

موقع بازگشت به خانه به ياد شهيدعلي زارع عشقدوست و حمبده بهره مند بودم وقتي وارد حياط خانه مان شدم دو پروانه زيبا و سبز رنگ با بالهاي قشنگ خالدار به دور هم طواف مي كردند...

 

«اللهم ارزقنا توفيق الشهاده في سبيلك »

التماس دعا

 «گروه بصائر»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آخرین به روز رسانی در پنجشنبه 16 تیر 1390 ساعت 19:00