نوشته شده توسط گروه تفحص رشت
|
جمعه 08 شهریور 1392 ساعت 18:13 |
هوالحق يادواره شهدای عمليات كربلای 2 با محوريت سردار شهيد حاج محمود قلیپور همزمان با سالروز شهادت اين شهيد والامقام در مهديه رشت برگزار می شود. زمان : یک شنبه 1392/6/10 مکان: مهدیه رشت ساعت: 17 عصر |
آخرین به روز رسانی در جمعه 08 شهریور 1392 ساعت 18:45 |
نوشته شده توسط گروه تفحص رشت
|
دوشنبه 02 ارديبهشت 1392 ساعت 17:37 |
تصویر کدام شهید گيلانی بر دیوار اتاق رهبری است ماسال نيوز: حمید داودآبادی در خاطره خود میگوید: آقا در بین صحبت هایش فرمود: «تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.» وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. حمید داودآبادی در خاطره خود میگوید: آقا در بین صحبت هایش فرمود: «تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.» وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم.
حمید داودآبادی نویسنده و وبلاگ نویس عرصه دفاع مقدس در جدیدترین مطلب زیبایی که در وبلاگ خود به نگارش در آورده به ذکر خاطرهای از دیدارش با رهبر انقلاب اشاره کرده که در زیر آن را میخوانید:
اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه «مسعود ده نمکی» و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت، هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمع کوچک مان به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد؛ تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور «عطاالله مهاجرانی» وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود.
مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند؛ سررسید جالب «یاد یاران» با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود؛ آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق؛ برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکتهای میگفت.
از شهید «سیدمجتبی هاشمی» که فرمود: «آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت.» تا شهید «عباس بابایی» که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد؛ شهید «محمود کاوه» که آقا از آشناییاش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ...
هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت؛ مثلا عکس شهید «علی اشمر» – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود: «آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم.» و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود.
از بقیه بگذریم.
همه اینها را گفتم تا به این جا برسم.
آقا در بین صحبت هایش فرمود:
«تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.»
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.
دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت:
«حتما باید شما اون عکس رو ببینید.»
سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: «شما برو اون عکس شهید رو از اطاق من بیار.»
که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد.
کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.
آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که «موسسه میثاق» منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.
عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد؛ همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:
«شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اطاق خودم گذاشتهام و به آن خیلی علاقه دارم.»
ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم «حسین بهزاد» افتادم.
چندی قبل از آن، حسین همان عکس را نشانم داد و نکته بسیار مهمی را تذکر داد. آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و ...
به آقا گفتم:
«آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر میرساند.»
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم:
« این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحهاش را بسته که گرد و خاک وارد لوله اسلحه نشود؛ یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحهاش هنوز تیر شلیک نکرده است.»
با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود: « الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله »
دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد.
دیدن این مطلب باعث شد تا این خاطره آقا را درباره شهید را ذکر کنم.
مزار این شهید کجاست؟
چندی پیش در یکی از خبرگزاریها مطلبی پیرامون این شهید به همراه نامش منتشر شد که باعث شد این تصویر این شهید از گمنامی در بیاید.
هادی ثناییمقدم یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد؛ این نوجوان بسیجی روز 23 دیماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت.
ظاهرا در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهدای کشورمان برپا بوده است؛ مادر شهید ثناییمقدم به تصاویر شهدا نگاه میکند و به یک عکس خیره میشود و ناگهان فریاد میزند این هادی منه.... این هادی منه... .
|
|
نوشته شده توسط گروه تفحص رشت
|
سه شنبه 16 آبان 1391 ساعت 14:18 |
بسمه تعالی چاپ 5000 جلد کتاب سیره شهید حمید رجبی مقدم از مجموعه چهل چراغ همزمان با سالروز شهادت وی به پایان رسید. معرفی سردار شهید حمید رجبی مقدم (کلیک کنید) |
نوشته شده توسط گروه تفحص کلاچای
|
دوشنبه 08 آبان 1391 ساعت 15:34 |
بسم رب الشهدا و الصديقين مادر معلم شهيد محمد تقي تاجبر لنگرودي ، خانم فاطمه موقري يكي از زنان ايثارگر دفاع مقدس در عيد قربان به پسر شهيدش پيوست و مردم شهيد پرور شهر كلاچاي را داغدار نمود. |
آخرین به روز رسانی در سه شنبه 16 آبان 1391 ساعت 14:10 |
|
|
|
<< ابتدا < قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 بعدی > انتها >>
|
صفحه 1 از 9 |