یا حق گفتگوی اختصاصی روایت هشتم با" زهرا فلاح پور " یکی از شیر زنان رودسری ؛ هشت دختر گیلانی در جنگ اشاره : مردم غیور ایران همیشه و در همه حال نظاره گر ظلم حکومتهای متعددی بوده اند . که در نهایت این حکومتهای ظالم پایدار نماندند و ایرانیان دلاور به رهبری امام خمینی رحمه الله علیه سالهای زیادی مبارزه کردند تا توانستند شاهد پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در 22 بهمن سال 1357 باشند . اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی گروهکهای منافقین تلاش خود را برای نابودی اسلام و انقلاب گسترده تر کردند . که بار دیگر دلیر مردان و غیور زنان ایرانی با هوشیاری نقشه های آنان را نقش بر آب کردند . تا اینکه در شهریور ماه سال 1359 رژیم بعثی عراق حمله ی خود علیه ایران را آغاز نمود . اگر چه با خیانت های بنی صدر شهیدان زیادی را فدای اسلام و انقلاب نمودیم اما بعد از حذف بنی صدر از صحنه ی سیاست ایران مردم با هوشیاری و رهبری امام خمینی طی 8 سال دفاع مقدس دلاورانه از خاک وطن دفاع نمودند .و به دشمن اجازه تجاوز ندادند . در این 8 سال دفاع مقدس اقشار مختلف مردم با تمام توان خویش برای استقلال کشور تلاش نمودند که در بین آنان می توان به 8 دختر گیلانی از شهرستان رودسر اشاره کرد که با شجاعت برای دفاع از اسلام و انقلاب وارد نبرد شدند و در این راستا تلاشهای ارزنده ای نمودند . آن چه می خوانید خاطرات سرکار خانم "زهرا جعفری فلاح پور " خواهر شهیدان محمود و حجت فلاح پور در سالهای جنگ تحمیلی و آزاد سازی خرمشهر است . لطفاً خودتان را معرفی کنید ؟ من زهرا جعفری فلاح پور متولد بهمن 1338 هستم. با مدرک تحصیلی دیپلم کارمند مرکز بهداشت شهرستان رشت بوده در سال 1362 ازدواج کردم و حاصل ازدواجم دو دختر به نامهای آیه و الهام است . چگونه از وقوع جنگ با خبر شدید و اولین تصمیمتان برای حضور در جبهه چگونه شکل گرفت ؟ خانواده من ابتدا برای پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت داشتند . برادرم شهید محمود قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت سیاسی علیه رژیم ستم شاهی داشت به همین علت مدتی در زندان سیاسی شاه محبوس شده بود . برادرم صادق نیز که اکنون جانباز 35 درصد است در پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای فراوانی داشته است . بالاخره قبل از پیروزی انقلاب ما در همۀ زمنیه ها و راهپیمایی ها فعالیت و شرکت داشتیم . بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به فرمایش امام خمینی (ره) ( جهت فراگیری آموزشهای نظامی ) برادرم صادق برای آموزش دوره چریکی به صورت داوطلبانه به همراه شهید چمران ، شهید کلاهدوز و هادی غفاری عازم لبنان شدند . در لبنان ، برادرم به همراه دوستان خود شهید احمد شوش ، مصطفی آشنا ، شهید نوبخت و حسن شهرابی عهده بسته بودند که وقتی به ایران بازگردند در هر نقطه ای از ایران درگیری و شلوغی ایجاد شود همه برای کمک بشتابند . سال 58 وقتی برادرم و دوستانش بعد از گذراندن دوره آموزش 8 ماهه به ایران بازگشتند امام رحمه الله علیه فرمان تشکیل ارتش 20 میلیونی را صادر کرده بود که بسیج در استان ها در حال شکل گیری بود و ما نیز در گیلان در حال فراگیری آموزش نظامی بودیم . در این هنگام بود که شهید احمد شوش به ما اطلاع داد که جنگ شروع شده و هم اکنون باید برای دفاع از خاک خویش وارد نبرد شویم . اولین گروهی که از گیلان جهت مبارزه با دشمن حرکت نمود بچه های محله 72 تن رودسر بودند . در آن زمان دولت نو پا بود و بسیج و سپاه کامل تشکیل نشده بود که هر کدام از بچه ها داوطلبانه و با مخارج خود به سمت خرمشهر حرکت نمودند که در این گروه 3 تن از برادرانم ، پسر دایی ، پسر عمه و بقیه که هر کدام به نحوی فامیل و آشنا بودند حضور داشتند و در روز چهارم جنگ خرمشهر وارد آن جا شدند . بدین ترتیب من از وقوع جنگ با خبر شدم . گروه 72 تن نزدیک به 40 روز در خرمشهر جنگیدند . هر بار که بر می گشتند پول و تجهیزات برداشته و دوباره عازم می شدند . شهریور سال 59 جنگ آغاز شد بهمن 59 من هم تصمیم گرفتم که برای مبارزه عازم جبهه شوم . پیش از آن با گروهکهای منافقین مدام در حال مبارزه بودیم . من هم دوره امدادگری را در جهاد سازندگی گذرانده بودم . از آنجایی که بچه های 72 تن یعنی سه برادرم و پسردایی و پسر عمه همه در جبهه حضور داشتند عزمم را جزم کردم که من نیز برای دفاع از کشور وارد صحنه شوم . چرا محله شما به 72 تن معروف بود ؟ در کوچه ما چهار دایی ام و مادرم ساکن بودند و از آن جایی که سیدهای خوبی بودند و مردم حاجات می گرفتند کوچه ما به کوچه 72 تن معروف شده بود . وقتی تصمیم گرفتم عازم میدان نبرد شوم با دوستانم صحبت کردم که تنها 7 نفر از آنها توانستند رضایت پدر و مادر را جلب نموده و به همراه من که توانسته بودم از والدینم رضایت بگیرم عازم جبهه شدیم . آیا به خطرهایی که ممکن است برای یک زن در جبهه اتفاق بیافتد فکر می کردید ؟ وقتی تصمیم گرفتیم عازم جبهه شویم همه خطرات را در نظر گرفته بودیم . حتی به 7 نفر دیگر گفته بودم که همیشه نارنجک به همراه داشته باشیم که در هنگام اسارت برای دفاع از خود بتوانیم از آن استفاده کنیم . در شب آخر به مادران 7 نفر تأکید نمودم که در جبهه ممکن است هر اتفاقی برایمان بیافتد از شهادت ، اسارت ، مجروحیت ، گرسنگی ، تشنگی . مادران ما پذیرفتند و گفتند که پسران ما برای دفاع از خاک کشور وارد نبرد حق علیه باطل شده اند و رضایت می دهیم که شما دختران نیز همپای آنان برای احیای اسلام و انقلاب بجنگید . نحوه اعزامتان را برایمان شرح دهید ؟ وقتی تصمیم گرفتم عازم جبهه شوم با برادرم صحبت کردم برادرم گفت باید از طریق ارگانی همانند هلال احمر بیایید . ما در جهاد سازندگی دوره آموزشی بهیاری و پرستاری گذرانیده بودیم . وقتی قطعی شد که ما 8 نفر عازم آبادان شویم ابتدا از رودسر به سمت قم حرکت نمودیم تا بتوانیم توسط حاج آقا محفوظی که زمانی امام جمعه رودسر بود تأییدیه بگیریم . بعد از 3 روز اقامت در قم و سفارشات حاج آقا محفوظی ، تأییدیه ما از جانب حاج آقا سعیدی فرمانده سپاه قم صادر شد . ما 8 نفر با اتوبوس از قم عازم اهواز شدیم . وقتی رسیدیم اهواز ، فرمانده سپاه اهواز از ما خواست که در آن جا بمانیم ، اما من گفتم برادرانم و بچه های 72 تن همه در آبادانند . در اهواز ما را به دو اکیپ 4 نفره تقسیم کردند که دو پزشکیار به نام های شهید علی اصغر اشرف زاده و جانباز 70 درصد رحیم دوادگران همراه ما بودند . این دو نفر دانشجوی رشته پزشکی بودند که با وقوع انقلاب فرهنگی به عنوان امدادگر وارد میدان جنگ شده بودند . از اهواز تا ماهشهر را با اتوبوس و از ماهشهر تا آبادان را با لنج ماهیگیری و از راه آبی رفتیم . چون راههای زمینی و هوایی بسته بود و ما 2 روز و فقط شبها خیلی آرام حرکت می کردیم . و بدین ترتیب به آبادان رسیدیم . آبادان را چگونه دیدید ؟ وقتی به آبادان رسیدیم این شهر در محاصره بود . از طرف فرمانده سپاه به رئیس بیمارستان طالقانی معرفی شدیم و در نامه ما قید شده بود که می توانند از لحاظ امنیتی از ما استفاده نمایند . هنگامی که وارد بیمارستان شدیم اوضاع غیر طبیعی بود بسیجی ها مدام خون اهدا می کردند و از طرفی تمامی درهای ورودی و خروجی بیمارستان را بستند . ما چند ساعتی در دفتر ریاست بیمارستان نشستیم . بعد از 4 یا 5 ساعت دکتر عباسی ریاست بیمارستان به ما گفت که یکی از فرماندهان لشکر سپاه در حال به شهادت رسیدن توسط منافقین بود که با هوشیاری رزمندگان ، نجات یافت . در آبادان از شما چه کارهایی می خواستند و شما چه کمکهایی می کردید ؟ در بیماستان آبادان جهت تأمین امنیت از ما استفاده می کردند . در شب اول ورود به بیمارستان مسئول جهاد نیشابور زخمی شده بود که من از لحاظ امنیت او تا صبح بیدار ماندم و مراقب کسانی بودم که به او سر می زدند . در واقع مهمترین کار ما حفاظت از مجروحین بستری شده در بیمارستان بود . اما د رکنار انجام این کار در نظافت بیمارستان ، تهیه غذا و خوراندن آن به مجروحین و پرستاری از آنان نیز تلاش می کردیم . آیا پیش آمد که عراقی ها را از نزدیکی ببینید ؟ چند نفر عراقی مجروح را در بیمارستان دیده بودم و یک بار هم که با اعضای گروه و با حمایت برادرم به خط مقدم رفته بودیم از دور عراقی ها را دیده بودم . چند بار به جبهه رفتید و چند وقت آن جا بودید ؟ از بهمن سال 59 عازم آبادان شدم و تا فروردین سال 61 در آبادان فعالیت داشتم . البته در این فاصله گاهی می آمدیم به خانواده سر می زدیم و وسایلهای مورد نیاز را برداشته و دوباره می رفتیم . زنان گیلانی د رآبادان چه نقشی داشتند ؟ زنان در همه مواقع و جایگاههای جنگ تحمیلی نقش اساسی داشتند . زنان گیلانی در بیمارستان آبادان فعالیتهای گسترده ای انجام می دادند و به دلیل رعایت حجاب و شئونات اسلامی اکثر رزمندگان در هنگام مجروحیت ،ترجیح می دادند که آنها از ایشان پرستاری کنند.زیرا هم از نظر رعایت حجاب آنها ، راحت بودند وهم از دعاهای آنان روحیه می گرفتند . چون برخی پرستاران و پزشکان دیگر با لباسهای نامناسب و آرایش غیر موجه ظاهر می شدند ، اگر چه آنان نیز تلاش می کردند اما عدم رعایت اخلاقیات اسلامی موجب نگرانی رزمندگان می شد . آیا شما در خارج از بیمارستان طالقانی نیز فعالیت داشتید ؟ بله .علاوه بر بیمارستان طالقانی مدتی در بیمارستان شرکت نفت و سالن ورزشی که به صورت بیمارستان امدادی درآمده بود نیز فعالیت داشتم . چه عواملی باعث شجاعت شما شده بود؟ برادرانم نترس و شجاع بودند و با اعتقاد به هدف والایشان عاشقانه و خالصانه مبارزه می کردند که این در روحیه ما تأثیر گذاشته بود . آیا خیانتهای بعضی از مسئولین بویژه بنی صدر را شما هم لمس کردید ؟ اگر بنی صدر به رزمندگان سلاح می داد بچه ها در عملیات جنگی خیلی بیشترپیشرفت می کردند .لذا بعد از حذف بنی صدرکه سلاح ها در اختیار رزمندگان قرار گرفت و توانستند پیشرفت کنند. خیانتهای بنی صدر در شهادت ها تأثیر فراوانی داشت . اگر بنی صدر خیانت نمی کرد جنگ طولانی نمی شد و اینقدر شهید نمی دادیم . در آن ایام رزمندگان به اندازه ای سلاح داشتند که فقط می توانستند دفاع کنند . بنی صدر به رزمندگان و امدادگرانی که 34 روز در خرمشهر بودند فرمان دادکه از شهر خارج شوید و خرمشهر به طور کامل به دست عراقی ها افتاد و این نمونه ای بارز از خیانتهای بنی صدر است . مردم الان با شما چگونه برخورد می کنند ؟ مردم برخورد خوبی دارند. کسانی که کشورشان را دوست دارند و به خاک و میهن خویش احساس تعلق و وابستگی دارند ما را نیز دوست دارند . کسانی که هدفشان غلط است و نظام را نمی خواهند دشمنان دین و اسلام هستند و با ما نیز مشکل دارند . از جنگ پشیمان نیستید؟ در جنگی که به ما تحمیل شده بود باید از خود دفاع می کردیم و این مبارزه نه تنها پشیمانی ندارد بلکه باعث افتخار است . البته ما هنوز جنگ داریم و تا بیت المقدس آزاد نشود مسلمانان نمی توانند آرام بنشینند . اگر دوباره خدای ناکرده جنگ شود دخترانتان را به جبهه می فرستید ؟ نه تنها دختران را عازم جبهه می کنم بلکه خودم نیز در دفاع از کشور وارد صحنه می شوم . وظیفه داریم تا زمانی که خون در رگهای ماست از دین اسلام و کشور و رهبریمان که هدف مقدسی دارد دفاع کنیم . هدف ما هدف مقدسی است و برای رسیدن به آن فرزندانمان را فدای اسلام می کنیم . ما انقلاب را راحت به دست نیاوردیم ،واز فرزندانمان هم برایمان عزیزتر است . برگرفته از ماهنامه روایت هشتم |