خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهید احمد پور کریمی
امتیاز کاربر: / 2
بدخوب 
نوشته شده توسط تفحص لنگرود   
چهارشنبه 30 شهریور 1390 ساعت 11:39

هوالقادر المتعال

 

شهید احمد پورکریمی

 

 

تاریخ تولد :1347                                  

تاریخ شهادت:1367

محل شهادت:کوشک               

 

اسم شهيد را چه كسی انتخاب كرد ؟ اسم شهيد را عمه بزرگ ايشان انتخاب كرد

پدرشهيد: خود شهيد بعد از مرخصی هنگام رفتن به دختر بزرگم گفت: اين دفعه يا من شهيدم يا اسیر می شوم. تا كلاس سوم درس خواند بعد در كار كشاورزی به پدر ومادر  كمك می كرد.

 مادرشهيد: وضعييت مالی ما خوب نبود چيزی نداشتيم بخوريم. شغل پدر كشاورزی بود. فقط ازطريق مزرعه چای كشاورزی امرار معاش می كرديم. ما مستاجر بوديم خانه ما بالای كوه بود. رابطه احمد با خواهر و برادرش خوب بود به خواهرانش سفارش می كرد كه بدون روسری نباشيد هميشه هركجا می رويد با چادر برويد و لباس خوب بپوشيد وحجاب خود را رعايت كنيد. احمد پسر دوم خانواده بود واخلاق خوبی داشت هميشه خوب بود. اول وقت نماز خود رامی خواند در ماه محرم در هيئت ها شركت می كرد وسينه و زنجير می زد . با توجه به آنكه درآن زمان وضيت مالی اهالی روستا زياد خوب نبود هروقت تعاونی وسايلی چون قند و چاي ...می داد می رفت واهالی روستا راخبر می كرد كه وسايل با قيمت پايين تر را از دست ندهند در كل بچه زندگی بود وبه مردم كمك می كرد.

احمد در پادگان حمديه اهواز خدمت می كرد. ازوضع وسختی های خدمت به ما زياد نمی گفت ومی گفت به شما بگويم شما ناراحت می شويد. 11ماه خدمت كرد بعد و شهيد شد 11ماه هم گمنام بود در زمان سربازی هم شهيد شد. در كارهايش با ما مشورت می كرد. وقتی شهيد شد ماخبر نداشتيم يك مداح(روضه خوان) به خانه آمد و گفت: شما چه طور دوست داريد آيا دوست داريد كه فرزندتان شهيد شود يا زنده بماند. بعد ما گفتيم والله هرچه دست خداست. شهيد شود چه خوب، زنده هم بود چه خوب، هرچه باشد بالاي سر است. بعد به ما گفتند كه پسرتان  شهيد شده است وقتی كه شهيد را آوردند ما گفتيم اين شهيد ما نيست عوضی برای ما آوردند. موي سرش كوتاه وفرفری بود. هنگامي كه استخوان شهيد را آوردند چند تار موی بلند سمت راست وچند تار موی بلندسمت چپ سرش بود كه اين ما را به شك انداخته  بود بعد گفتم گمان نمی كنم اين استخوان پسرم باشد بعد برادرم (عموی شهيد مرا آرام كرد. در همين مورد خواهرش خواب ديده بود ومی گفت در خواب يك نظر ديدم برادرم استيك نظر ديدم كه برادرم نيست وديدم بالای سرم آقایی ايستاده و به من می گفت مرا می شناسی؟ من گفتم: بله شما آقای خمينی نيستيد. فرمودند: بله من خميني هستم. شما چرا ناراحتي؟ برادرت همراه من  هست شما ناراحت نباشید بعد ما گفتيم كه احمد شهيد شده است. هميشه به مردم كمك می كرد .شب يا نصفه شب اگر كسی مريض بود يا پايش داس يا تبر خورده بود بر روی دوش خود ميگذاشت واز كوه می آورد تا نزديك خيابان وماشين سوار می كرد. جنگل بود و جاده نبود وسايل نقليه ای هم نبود می گفتم پسر چرا اين كارو می كنی می گفت باشه شايد خدا به من هم رحم كرد. برای سلامتی  پسرم گوسفند نذر كرديم بعد چون خانه ما نزديک جاده بود و گوسفند مردم را شاخ می زد واذيت می كرد گوسفند عوض كرديم از نوخريديم تا چهار دفعه. ديديم احمد نيامد و شهيد شد. بالای سراست. هم خدمتی پسرم (علی محبوبی) كه آمده می گفت: يک نفر داخل غار فرياد می زد احمد جان به دادم برس پايم گلوله خورده احمد می گفت: جناب سروان اجازه دهيد من بروم آن زخمی  را به روی دوشم بگذارم و بياورم جناب سروان می گفت: عراقی ها پشت غار هستند توكجا می خواهی بروی؟ اينجا دشت وصحراست حتما تورا می بينند واحمد می گفت: نه من می خواهم بروم بعد جناب سروان گفت: نه  توبيا حالا اون تير خورده تو نمی خواهد بروی و احمد می گفت: نه من می خواهم بروم. همین را گفتند و رفتند. دو نفر بودند وقتی كه خمپاره پشت سرشان خورد زمين، ديگه اينها رونديدیم كه كجا رفتند يا نرفتند زنده هستند يا شهيد شدند ديگه چيزی نديدم.

احمد بیست ساله بود كه شهید شد.

 

 

مپندارید شهیدان  مرده اند. بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند

 

آخرین به روز رسانی در دوشنبه 24 بهمن 1390 ساعت 12:01