بسم رب الشهداء والصديقين به یاد آلاله های 31 شهریور 59صلوات را نثار شهدایی کن که بیگناه در کوچه های خرمشهر کشته شدنند. ای دل لحظه ای آرام بگیر.شهيد بزرگوار سيد علی حسينی از زبان مادر شهيد: زایمان خیلی سختی رو سید علی داشتم زمانیکه به دنیا امده بو نفس نمی کشید پرستار با گذاشتن یه چیزی رو دهان سید علی به نفسش آورد. در زمان كودكی بچه ی مهربان و زيبايی بود. اسم سيد علی را پدرشان انتخاب كرد. آن زمان وضع مالی خوبی نداشتيم كشاورز بوديم وچون فرزندهای زيادی داشتيم (6دختر4پسر) نميتونستيم به همه به نحو احسن برسيم. ما در روستا زندگی می كرديم و زندگی در روستا هم که می دونید خیلی سخت بود نبودن امکانات آب، برق اکثر مردم رو به شهرها می کشوند. سيد علی در مدرسه كاشانی لنگرود درس می خواند ومن از آقای جعفری كارنامه سید علی را گرفتم. مدير مد رسه هميشه از خوبی سيد علی می گفت چون بچه درس خوانی بود گاهی اوقات هم میشد اگه درس نميخواند نمره خوبی می گرفت بچه باهوشی بود با آقا مهدی پور درس می خواند كه او الان قاضی است در تهران سكونت دارد و گاه گاهی به ما سر می زند. سيد علی با بچه های خوب دوست ميشد. بچه ی با گذشت وفداكاری بود و به همه كمك می كرد مثلاً اگر پير مردی می خواست وسايلاش رو به خونه ببره و نمیتونست سيد علی به محض اینکه می دیدیدش می رفت سمتش و بهش كمك ميكرد. با خانواده و خويشانمان هم همینطوری بود. مثلا به مادر بزرگش هنگام برداشت لوبيا كمك ميكرد. يا اگر روزی خواهرش مريض ميشد كارهای او را انجام می داد و يا به برادرش در دوشيدن گاوها يا آب دادنشان كمك ميكرد. در كارهای كشاورزی به من و پدرشان كمك ميكرد. به زلزله زدگان كمك می كرد . بعد از شهادتش بی تابی زیادی داشتم. آن زمان من خانه ای خريده بودم می خواستم بروم خانه را سر بزنم كه قبل از آن شب خواب ديده بودم كه پسرم پالتوی مشكی و شلوار سرمه ای وشال گردن سفيد پوشيده بود و بچه ای در بغل داشت وخانمی دنبالش بود واو به من نشان ميداد. من از اين بابت خوشحال شدم كه فرزندم در آن دنيا زن و بچه دارد و در حين خوشحالی از خواب بيدار شدم. سيد علي علاقه زيادی به من داشت وهميشه به من می گفت من ازتو نگهداری می كنم وهميشه كاری می کرد من شاد و خندان باشم وهرگز عصبانی نشم. نماز و روزه هايش را به جا می آورد و در ماه رمضان من به اومی گفتم روزه نگير چون لاغر هستی ومی گفت نه من بايد روزه بگيرم. سيد علی خامنه ای را خيلی دوست می داشت وهميشه در تظاهرات وراهپيمايی ها شركت میكرد وحتی دركمک رسانی به جبهه فعاليت های زيادی داشت. ازمراسم عروسي كه در آن فساد و بد حجابی بود رنج می برد. هميشه لباس سفيد می پوشيد مثل پدربزرگوارش(كه الان در قيد حيات نيستند، بر اثر بيماری سرطان در گذشتند.) سيدعلی ازطريق داماد خانوادمون به جبهه رفت خودش هميشه آرزشو داشت وعلاقه شديدی به جبهه و راه امام خمينی داشت من و پدرشان مخالفتی با جبهه رفتن سيدعلی نداشتيم با او دو تا از دوستان آقای مردانی وترابی كه آنها هم بعدها شهيد شدند به جبهه اعزام شد. هميشه به دامادش می گفت: شما زن و فرزند داريد به خانه برويد من جای شما به جبهه می رم . در آن زمانی كه در جبهه بود فقط توانست يک بار برای ما نامه بنویسد. هنگامی كه مرخصی می آمد دنبال درس می رفت و در كار كشاورزی به ما كمک می كرد یه بار تو جبهه ترکش بهش می خورد و به خانه بر می گردد. بعد از بهبودیش دوباره بر می گردد به جبهه. با برادر دامادش (فريبرز) ومردانی رفيق بود. بعد از طريق دوستان آقای گلچين آقای قنبری باخبر شديم كه اسير شده است ما تا 14 سال از او بی خبر بودیم به امید آنکه اسیر است و در زندانهای عراق به سر می برد اما سید علی می دونست راه امام و اسلام چی هست، شاید هم اسارت را دوست نداشت گویا همان روزهای اول اسارتش در جزیره مجنون با حرفهای اسلامی بعثی ها را عصبانی می کند دشمنان ازسخنان پسرم عصبانی می شوند و تحمل نمی كنند و فرزندم را به وسيله ماشين زير میگیرند تا شکنجه اش کنند نمی دانم چقدر شکنجه اش کردنند تا شهید شود. شهادت كه آرزوی هميشگی او بود (از طريق دوستان خبر شهادت را شنيديم) نصيحت از زبان مادر شهيد به جوانان: راه راست برويد وحجاب را رعايت كنيد و با ايمان و با نماز باشيد. شهدای ما به خاطر همین ارزشها خونشون رو ریختند. دعاي مادر شهيد:عاقبت بخيری جوانها وخوشبختی آنها و ازدواج موفق داشته باشند. (والسلام عليكم ورحمته الله وبركاته) سخنانی از زبان خواهر شهيد(سيد صغری حسينی ) :سيد علی دوسال از من بزرگتر بود و احترام خواهر برادری را نگه می داشت. امر به معروف و نهی از منكر می كرد. به مرثيه خوانی علاقه داشت شعر می گفت برای شادی ما تلاش می كرد به مردم كمک می كرد اگركسی كار زشتی انجام می داد او با عملی كه انجام ميداد طرف مقابلش شرمنده می شد فداكاری می كرد درس می خواند و دوست داشت خدمت به جامعه كند علاقه به رهبر داشت وكمک می كرد وخصوصا به خانواده وپدر مادرم. آرزوی شهادت داشت. خاطره از زبان خواهر شهيد:1 - من وبرادرم سيد علی برای مدتی خانه خواهرم بوديم و از همان جا به مدرسه می رفتيم برادرم دبيرستان درس می خواند آن موقع می خواست به جبهه برود به پول احتياج داشت نصف پول را پدر و مادرم دادند ولی نصف ديگر را از طريق جعبه درست كردن برای ميوه بدست می آورد. 2 - هميشه برروی گونی برنج كه تو ايوان خانمان بود می نشست وپارچه سبزی رو دور کمرش می بست و برایمان مرثیه سرایی میکرد به ما هم می گفت شما سينه بزنيد. اين قسمت از مرثيه اش در ذهنم هميشه هست كه (پرچم سبزي در خانه زن، مادر )برادرم هميشه این شال سبزی رو به دور كمرش می بست و به مسجد می رفت بعد از شهادتشان آن شال سبز را به عنوان تبرك بين اعضای خانواده قسمت كردند وآن شال را ازجبهه برای ما آوردند. برادرم هميشه به ما می گفت حجاب را رعايت كنيد واخلاق خوبی داشت چون اخلاقتون همیشه در نظر مردم می مونه. 3 - يادم هست پدرم برای مدتی مريض بود و برادرم آن موقع مدرسه می رفت پول های خودشو که از قبل جمع کرده بود برای پدرم خوردنی می خريد و به ماهم سفارش می كرد كه آن خوراكی ها را نخوريم وبرای پدر بگذاريم كه اين موضوع هميشه يادم هست و فداکارهایهاشو می دیدم .نماز شب می خواند. و با خواهرزاده هايش مهربان بود و هميشه با ما هم مهربان بود . برای شاد كردن ما سعی و تلاش می كرد. 3 - يادم هست دوچرخه ای داشت وخودش را با دوچرخه به زمين می انداخت واخ اخ می گفت وقتی ما پيشش می رفتيم ببينيم چه شده! بلند می شد ومی گفت چيزی نشده ومی خنديد و ما رو هم به خنده می انداخت . 4 - سيد علی هنگام رفتن به جبهه به پدر مادرم گفته بود: كه سيد تراب برادر كوچکترم را اسلامی بار بياوريد و خيلي سفارش برادر كوچكترم را می كرد. و به مادرم گفته بود كه هنگام تشييع پيكرم گريه نكنيد وفقط يا حسين يا حسين بگوييد. نصيحت خواهر شهيد به جوانان:حجاب را حفظ كنند- با خدا و با ايمان باشيد- بچه هايتان را تربيت اسلامي كنيد- اخلاق خوب داشته باشيد- وخوب زندگی كنيد. دعاي خواهر شهيد:فرج آقا صاحب الزمان(عج) وخوشبختي همه جوان ها وآمرزيده شدن اموات وسلامتی پدر ومادری كه در قيد حياتند. والسلام عليكم ورحمه الله وبركاته. با همه غم و اندوهی که در وجودمان نسشته به تو می گوییم ای شهید، ما ادامه دهنده راهت هستیم. گروه تفحص لنگرود
|