خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهید محمد تقی اسماعیلی
امتیاز کاربر: / 1
بدخوب 
نوشته شده توسط تفحص لنگرود   
دوشنبه 04 مهر 1390 ساعت 14:10

«هواالناصر العالی»

شهید محمد تقی اسماعیلی

 

صحبت های مادر شهید:

من فاطمه ملکی مادر شهید محمد تقی اسماعیلی هستم. وقتی محمد تقی به دنیا آمد پدرش در گوشش اذان گفت. محمد تقی فرزند سوم خانواده بود، آن موقع پدرش میوه می فروخت و من هم با کاشتن سبزی در باغ درآمد و مخارج زندگیمان را فراهم می کردیم محمد تقی تو خونه ای که دو تا کوچه بالاتر ار اینجاست به دنیا آمده بود که بعدها آن خانه قدیمی را به برادر بزرگترش دادیم تا اوایل زندگی شان در آنجا زندگی کنند.یادم تو بچگی هاش اگه یه کار خوبی میکرد می گفتیم اگه کارهای خوبی بکنی ما برات یه چیزی می خریم. ما هم لباس می خریدیم تا اونو به کارهای خوب تشویقش کنیم. پیش می اومد گاهی اوقات شلوغ کنه من عصبانی می شدم و به او تذکر می دادم. توی مدرسه دانش آموز خوبی بود او تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند در همین محل (درویشانبر) هم درس خوند. در همین سنین بود که پدرش فوت کرد، محمد تقی هم تصمیم گرفت که  کار پیدا کند. توی یه جوشکاری مشغول کار شد و درآمد خوبی داشت. زیاد پرتوقع نبود مخارج خانه را خوب تأمین می کرد. بچه بانمازی بود توی مراسمهای ماه محرم در هیئت ها شرکت میکرد. اهل نماز و روزه بود و در ماه رمضان به واجباتش عمل میکرد. او اخلاق خوبی داشت و همیشه غم ما را می خورد یعنی اینکه به فکر ما بود و به ما می رسید، هم سر کار می رفت و هم در کارهای کشاورزی (باغ چای) به  ما کمک می کرد. محمد تقی به درس خواندن علاقه زیادی داشت ولی به خاطر کار نتوانست ادامه تحصیل بدهد. با همه خوب بود. اگر کاری می خواست بکند از ما اجازه می گرفت. تو وقتهای فراغتش با دوستاش بیرون می رفت تفریحاشون سالم بود. آرزو داشت کار کند تا زندگی خوبی داشته باشد. ما هم آرزو داشتیم برای او زن بگیریم و زندگی اش را سر وسامان بدهیم.

همیشه اهل کار بود و دنبال کار می رفت و من از این خصلت او خوشم می آمد و من هم با سبزی کاشتن خرج خانه را می دادم. سال 1364 به اهواز برای انجام وظیفه رفت و خدمت سربازیشو تو اهواز به انجام رساند. او در طی این مدت چند بار به مرخصی آمد و یک بار هم برای من نامه نوشته بود. نامه را پست چی برای ما آورده بود و در آن احوال ما را پرسیده بود و به همه سلام رسانده بود. محمد تقی مجرد بود و یکبار قبل از خدمت سربازی مریض شده بود و آن موقع ما در مشهد بودیم، برای زیارت امام هشتم رفته بودیم. او آخرین باری که می خواست برود گفت: مادر اوضاع جبهه زیاد خوب نیست ممکن که من شهید بشم و دیگر نیایم.میدونست اوضاع جبهه خوب نیست با این حال رفت.

 

بعضی چیزها خیلی خوب تو ذهن آدم می مونه اما بعضی چیزهای مهم هم گاهی یاد آدم نمی مونه. یادم هست که با خواهرانش که از طرف بسیج به مشهد می خواستند برن اونها رو همراهی کرد این صحنه ها تو ذهنم هست که ساکشونو برداشت و با اونا رفت تا اونا رو به ترمینال برسونه. خودشم از همانجا راهی اهواز شد تا خدمت کند. وقتی که خواهرانش از مشهد برگشتند او شهید شده بود...

خبر شهادتش رو حاج احمد اسماعیلی که فامیل ما بود و در بنیاد شهید کار می کرد به ما  داد. اون موقع من در باغ سبزی مشغول کار بودم که خبر شهادت را آوردند. حقیقت هم همین که یه امانتی از طرف خداوند 22 سال تو دستت بمونه بعدشم بدی به خودش. اصلاً ناراحت نیستنم که چرا اینجوری شده وقتی به همه زوایای زندگیم نگاه می کنم می بینیم این عین رحمتی هست که خودش به من داده. محمد تقی وصیت نامه ندارد. به ما گفته بودند که بر اثر گلوله  بر سر، به  شهادت رسیده  ولی بعضی هم  گفتند  که  ترکش  خورده و شهید شد.

 

دعای مادر شهید به جوانان:

در آخر برای جوانها خوشبختی می خواهم و امید وارم خداوند روح شهیدان  را شاد کند و خدا اموات ما را بیامرزد .

 

«با ذکرصلواتی شهیدان را یاد کنیم »

 

 

دلنوشته اي از فاطمه املاكي

محمد تقی پسر سوم خانواده ی اسماعیلی در روستای درویشانبر لنگرود چشم به جهان گشود پدرش در گوش فرزندش که عاشقانه او را دوست می داشت اذان گفت تا ندای الله اکبر را به گوش فرزندش آشنا کند.

محمد تقی با تمام بالا و پایین زندگی بزرگ شد و در سن ده سالگی پدرش را از دست داد و مشغول كسب و کار شد محمد تقی در ماه رمضان به واجباتش عمل می کرد جوانی خوش قد و رعنا که قرار بود ندای الله اکبر را به نماز متصل کند  و کربلای حسینی را در کربلای خمینی به تصویر بکشاند. گفته های مادرش مرا مغلوب کرد قطره ای اشک مهمان صورتم شد آری من محمد تقی و امثال او را نمی شناختم چه خوب است به حقیقت هایی که آنها رسیدند برسیم و بشناسیم و بدانیم از چه جنسی بودند آری شهادت هنر مردان خداست آنهایی که به الله، لبیک گفتند و من وتو که در جامعه ما را تشکیل می دهیم تلاش کنیم تا به چیزی فکر کنیم که آنها فکر می کردند آنهایی که مرد عمل بودن را معنی کردند.

 

 

                                                                                                                                                               

آخرین به روز رسانی در دوشنبه 02 مرداد 1391 ساعت 17:16