خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهيد غلامحسين نعيمي
امتیاز کاربر: / 1
بدخوب 
نوشته شده توسط تفحص لنگرود   
دوشنبه 24 بهمن 1390 ساعت 12:12

هوالحق المبين

شهيد بزرگوارغلامحسين نعيمی

پدر شهيد:

بنده محمد قاسم نعيمی پدر غلامحسن نعيمي دارای  6فرزند هستم. 4پسر و2دختر ولی در حال حاظر دارای  5 فرزند می باشم. غلامحسن وقتی به دنيا آمد (قابله)درگوشش اذان گفت واسم او را نيز من انتخاب كردم. آن موقع وضعيت مالی ما خوب نبود. من كارمند شهرداری بودم و به مدت 31 سال در شهرداری كار كردم. ودر سال 1365باز نشسته شدم. اوايل در اين خانه زندگی نمي كردم بلكه در جای ديگر سكونت داشتيم. غلامحسن در دوران تحصيل بچه ی زرنگي بود وهميشه در فكردرس خواندن بود. هرگز در درس هايش نمره كم نمی گرفت. گاهی اوقات احياناً اگر نمره كم می گرفت من دعوايش می كردم. معلم هايش ازاو راضی بودند. او بچه پرتوقعی نبود و آن موقع ما كشمش نخود را به عنوان خوراكی به او می داديم تا در مدرسه بخورد. او اوايل در مدرسه ی عفت وسپس در مدرسه ی ديگری تا دوم دبيرستان درس خواند.

غلامحسين بچه ی بانمازی بود و در ماه محرم در هيئت ها وعزاداری ها شركت ميكرد. او همچنين در راهپيمايی ها حضور داشت. او با دوستانش مهربان بود و با آدم های خوب دوست  مي شد. دوستانش هم آدم های بدی نبودند بعضي از رفقای او هم شهيد شدند بعضي هم الآن در قيد حيات هستند. رابطه ی او باخانواده خوب بود  او همچنين با خواهرها و برادرانش خوش رفتار بود غلامحسن بافاميل رابطه ی خوبي داشت خصوصا با دايي كوچكش انس بيشتری داشت. تقریباً همسن و سال بودنند آن موقع آنها در روستا زندگی می كردیم و در رفت وآمد به مدرسه مشكل داشتند.

 غلامحسن به دوستانش اهميت می داد اگر رفيقی پول نداشت او به رفقايش پول قرض مي داد. فداکاری رو خوب یاد گرفته بود کمک حال همه بود. هنوز هم خیلی از این جور بچه ها توکوچه وبازار ما هستند. يادم هست اوايل كه دخترم شوهر كرده بود وضعيت زندگيشان زياد خوب نبود و شغل دامادم معلمی بود و درآمد او كفاف زندگي را نمی داد يك روز رفتم به خانه آنها تا از آنها ديدن كنم. ديدم كه در اتاقي كه شبيه زندان هست با چند بچه زندگي مي كنند من ناراحت شدم و موضوع را به پسرم (غلام حسن) گفتم او25هزارتومان از حقوقش را كه با كار كردن به دست آورده بود به خواهرش داد تا آنها خانشان را تعمير كند. او ذاتاً انسان خوبي بود. تو كارهاش با ما مشورت می كرد بچه حرف گوش كني بود. اگه صحبتی داشت به مادرش می گفت ولي اگر لباس يا پولی ميخواست به من می گفت او  قبل از اينكه به خدمت سربازی برود بسيجي بود. اهل نمازو روزه  بود وبه مسجد هم زیاد اهمیت می داد، مجرد بود وتصميم داشت بعد از جبهه ازدواج كند ومن هم آرزو داشتم كه او درس بخواند و دكتر شود و در خدمت مردم باشد. در اوقات فراغتش كارمی كرد. پسرم اول برای مدتی درآ‍‍‍ژانس سپس در سلمانی(آرايشگری )كار كرد. بعدش دیگه وقت سربازیش رسید و ابتدا به ژاندارمری رفت تا به خدمت ارتش در آید ولی به خاطر اينكه 2سانتيمتر كوتاهی قد داشت از او او را رد کردنند و به رشت فرستادند و بعد او را به لاهيجان ودر نهايت به پاسگاه ليالستان بردند و برای مدتی در آنجا خدمت كرد ولی بعد از مدتی باز هم به انزلی بردند و تا چند ماهی در آنجا خدمت سربازی را انجام دهد ولی سرانجام متوجه شد كه عده ای از بچه ها را به جبهه می برند. اوهم تصميم گرفت كه برود. يك روز ديدم كه غلامحسن خيلی ناراحت بود اما به ما چيزی نمی گفت ولي به زن داداشش گفته بود كه خيلي وضعيت آنجا خطرناك است. در آخر به ارتش پيوست و به جبهه رفت. در ضمن ما به او گفتيم كه ارتش مشكلات خاص خودش را دارد وتو نمی توانی به ديدن ما بيايی و اما او به هر حال ما را راضی كرد. غلام حسن مدت زماني كه در جبهه بود به ما نامه هم مي داد وزماني هم كه مرخصي مي آمد خاطره ی آنجا را برای ما تعريف می كرد ولی من الان زياد يادم نيست.

خبرشهادت:

يادم هست روز جمعه بود كه من به همراه همسر و بچه ها به ديدن مادرزنم به روستا رفته بوديم که خبرآوردنند افرادی با شما كار دارند. وقتی آنها را دیدیم نگفتند كه با ما چه كار دارند. ما را به بيمارستان بردند و گفتند كه غلام حسن در بيمارستان است. وقتی ما به ديدن غلام حسن در بيمارستان رفتيم ديديم كه پسرم شهيد شده است وقتي با جنازه پسرمون روبه رو شدیم از حال رفتيم پيكر پسرم سالم بود و گونه هايش قرمز و دندانهايش هم سالم بود فقط تيري به قلبش خورده بود و شهيد شده بود. غلامحسن به آرزويش رسيده بود. غلامحسن در سال 1366در منطقه فاو شهيد شد و او را به همراه شهيد ديگر كه ملاطی بود به شهرستان لنگرود آوردند. 22 ساله بود كه شهيد شد. مراسم تشيع جنازه ی غلامحسن خيلی شلوغ و باشكوه بود. و اكنون مزار شهيد در شهرستان لنگروداست.

 

درحال حاضر مادر شهيد يعنی همسرم ناتوان است و سكته كرده است و با اين وضعيت زندگی كردن برای ما خيلی سخت شده است یه کم خونه ما بهم ریخته است كسی را نداريم براي ما غذا درست كند. ولی در کنار همه این سختی ها خدا به ما صبر عجیبی هم داده خدا را شکر می کنیم.

 

در پايان:اميدوارم كه انشاءالله خداوندبه حق شهيد به همه شما سلامتی عنايت كند و هر كجا هستيد خداوند نگهبان شما باشد.

 

                                          (باذكر صلواتی ياد شهيدان باشيم)      

 

 

                                 

آخرین به روز رسانی در دوشنبه 02 مرداد 1391 ساعت 15:16