بسم الله الرحمن الرحيم السلام عليكِ يا ايتها الصديقه الشهيده (سلام الله عليها) فرازی از روشنگري بانوی آزادی - خطبه فدك اما آنگاه که خدای پر مهر سرای پیام آوران و بهشت پرطراوت و معنویت خویش را برای برترین پیامبر خود برگزید ، و جایگاه بندگان برگزیده اش را منزلگاه او ساخت ، به ناگاه خار و خاشاک نفاق و کینه های درونی در میان شما پدیدار شد و پرده ی دین و آیین کنار رفت ، و گمراهان و تاریک اندیشان به صدا در آمدند ، و گمنامان فراموش شده قامت برافراشتند و سربلند کردند . نعره های بیدادگران و باطل گرایان در فضا پیچید و آنان در صحنه ی جامعه ، به حرکت و جنب و جوش برخاستند . شیطان سرش را از نهانگاه خویش به در آورد و ندایتان داد ، و دریغ و درد که شما را آماده ی پذیرش دعوت فریبش یافت . آنگاه که شما را دعوت به قیام بر باطل و بیداد نمود ، و دید سبک بار به حرکت آمده اید . شعله ها وشراره های خشم و انتقام را در سینه های شما بر افروخت و آثار خشم را در شما نمایان دید . از این رو سبب شد که شما بر غیر مرکب خویش علامت نهید و جز بر آبشخور خود در آیید ، و به چیزی دست دراز کنید که از آن شما نیست . این دست درازی و غصب خلافت و تجاوز به مرزهای خدا و حقوق و امکانات جامعه در حالی بود که هنوز چیزی از رحلت بزرگ پیشوای آزادی نگذشته بود و زخم کاری مصیبت ما وسیع ، و جراحات ما بهبود نیافته بود ، و پیکر پاک پیامبر به خاک سپرده نشده بود . بهانه ی شما این بود که از پدیدار شدن فتنه و آشوب می ترسید ، اما چه فتنه ای سهمگین تر از آن غضب و خشونت و بیدادی که شما در آن در غلطیدید و راستی که دوزخ بر کافران و حق ستیزان احاطه دارد . چه دور است این پیش افتادگی از شما ! راستی چه می کنید و به کجا برده می شوید ؟ با این که قرآن در میان شماست که همه چیز آن پرتو افکن ، مقررات آن درخشان ، نشانه های بارزش آشکار و هویدا ، هشدار های آن هماره در برابر دیدگان شما و دستوراتش بسان روز روشن است ، اما شما آن را پشت سر افکنده اید ! آیا به راستی از آن روی برتافته یا به غیر آن داوری می کنید ؟ دریغ و درد که بیدادگران بد جانشینی را برای قرآن و برنامه های آن برگزیدند و هرکس جز اسلام آیینی را بجوید ، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیانکاران خواهد بود . آنگاه دخت گرانمایه ی پیامبر با اشاره به بلند ترین گام ارتجاعی و استبدادی سلطه جویان افزود : شما مرکب خلافت را گرفتید ، اما آنقدر درنگ نکردید تا رام گردد و کشیدن مهار آن آسان شود . شما به ناگاه آتش فتنه ها را برافروختید و شعله های آن را دامن زدید و پرشراره تر ساختید و ندای شیطان اغواگر را پاسخ گفتید و برای خاموش ساختن انوار دین خدا و از میان برداشتن سنت های انسان ساز پیام آورش ، همت گماشتید و به بهانه ی گرفتن کف از روی شیر ، آن را تا قطره ی آخر خائنانه و در نهان به سر کشیدید . به ظاهر سنگ دلسوزی از دین و جامعه را به سینه زدید ، اما در حقیقت برای دمیدن برکوره ی جاه طلبی و آزمندی خود کوشیدید و برای کنار زدن خاندان وحی کمین کردید ، ما نیز بسان کسی که تیزی شمشیر بر گلو ، و نوک نیزه بر دل او نشسته باشد ، چاره ای جز شکیبایی و روشنگری ندیدیم . و شگفت این است که شما چنین وانمود می کنید که خدا برای ما از پدرمان میراث قرار نداده و من از پدرم پیامبر ارث نمی برم . آیا به راستی رژیم و حکومت و داوری استبداد و جاهلیت را می خواهید ؟ و برای گروهی که به مقررات خدا یقین می آورند ، نظام و داوری چه کسی بهتر از داوری خداست ؟ آیا شما این حقایق را نمی دانید ؟ چرا می دانید ! این ها بسان نور خورشید برای شما روشن است که من دختر پیامبرم . هان ای مردم مسلمان ! آیا زیبنده است که میراث پدرم به زور و فریب از من گرفته شود ؟ *** عیادت « امّ سلمه » از ریحانه ی پیامبر ( ص ) هنگامی که دخت یگانه پیامبر بر اثر یورش دژخیمان استبداد به خانه اش ، در بستر بیماری قرار گرفت ، « امّ سلمه » به عیادت او شتافت و ضمن عرض سلام گفت : دخت گرامی پیامبر ! با این اندوه و رنج هایت ، شب را چگونه سحر کردی ؟ آن حضرت فرمود : شب تیره را با اندوه شدید و غم جانکاه به سحر آوردم ، در حالی که خورشید رسالت رفته و جانشین راستین و دادپیشه ی او زیر فشار بیداد شب پرستان و شیفتگان قدرت است . به خدای سوگند شکوه و عظمت آزاد مردی مورد هجوم ظالمانه قرار گرفت که حق امامت او را بر خلاف فرمان خدا در قرآن و برخلاف سفارش پیامبر در تأویل آیات آن ، بیدادگرانه و لجوجانه غصب کردند و به دیگران سپردند . این رفتار زشت و سیاست شوم بی گمان از کینه های جنگ « بدر » و « اُحد » در دل نفاق پیشگان و اندیشه ی فتنه انگیزان باقی مانده است . آنان تاکنون امکان جرأت آشکار ساختن تاریک اندیشی و دشمنی خویش با علی ( علیه اسلام ) را نداشتند و اینک احساس می کنند که فرصت یافته اند .1 پي نوشت : 1- بحاالأنوار ، جلد 43 ، ص 157 منبع : فاطمه الزهرا از ولادت تا شهادت / سید محمد کاظم قزوینی
|