خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهید محرمعلی منتهائی
امتیاز کاربر: / 1
بدخوب 
نوشته شده توسط گروه تفحص رشت   
يكشنبه 14 خرداد 1391 ساعت 13:10

بسم رب الشهدا و الصدیقین

 

«مصاحبه با مادر شهید محرمعلی منتهائی»

شناسه ی شهید:

شهید محرمعلی هنگام اذان صبح یکی از روزهای ماه محرم در روستای لسکو کلایه بدنیا آمد. فرزند اول خانواده بود و 6 برادر و 3 خواهر هم بعد از او خدا به ما داد. به احترام ماه محرم مادر بزرگش نامش را محرمعلی گذاشت. دوره ی  ابتدائی را در روستا و دوره ی راهنمایی تا دوم دبیرستان را در بندر کیاشهر ادامه داد. با شروع انقلاب از درس کنده شد. محرمعلی درسش خوب بود به همین جهت بعدها با تلاش خود شبانه مدرک دیپلم را هم گرفت.

جوانی و حضورش در فعالیتها انقلاب:

محرمعلی بعد از انقلاب دیگر به مدرسه نرفت و وظیفه ی حمایت از اسلام و انقلاب را مقدم دانست. او ذاتاً به نماز و اسلام علاقه داشت. در راهپیماییها شرکت می کرد و در پایگاه های زیادی فعالیت می کرد و مسئول آموزش اسلحه شناسی و آمادگی دفاعی در سپاه بود.

محرمعلی در فعالیتهای پیروزی انقلاب شرکت داشت حتی در یک روز زمستانی از داخل خانه دستگیر شد و به زندان لاکان رشت برده شد. به ملاقات او رفتیم ولی راهمان ندادند. خلاصه بعد از رفت و آمدهای پدرش آزاد شد.

علاقه به پدر و مادرو ایام فراغت:

 محرمعلی پدر و مادرش را خیلی خیلی دوست داشت با اینکه برادر بزرگ بود ولی به برادرها و خواهرهایش احترام می گذاشت. در کار کشاورزی هم پای پدر و مادر بود. حتی زمانی که سرباز بود کمکش را از ما دریغ نمی کرد. یک روز که مرخصی آمده بود با همان لباس وظیفه اش به مزرعه آمد و پاچه ی شلوارش را بالا زد و با ما شروع به نشاء برنج کرد. اهل ورزش بود و به ورزش های رزمی علاقه ی زیادی داشت.

هنر و یادگاری شهید:

در زمان تحصیل علاقه ی شدیدی به شعر داشت. شعرهای زیادی در نوشته های او می باشد. هم چنین نقاشی می کرد و چند اثر نقاشی و یک دفترچه ی خاطرات از او به یادگاری مانده است. برای خودش یک قرآن داشت. اهل عبادت و نماز و خلوت با خالق بود. برای من(مادرش) از جبهه نامه می داد و همیشه می گفت یا من کشته می شوم یا صدام را می کشم  و تو را به کربلا می برم.

انگار می دانست که شهید می شود. یک روز که از سر باغ برگشتم دیدم که محرمعلی برادرها و خواهرهایش را جمع کرده و یک نوار کاست گذاشته می گوید من می خوانم شما سینه بزنید و جواب بدهید. من همین طور نگاه کردم دیدم می گوید: شیون مکن مادر در مرگ خونبارم... من گریه کردم و گفتم می خواهی مرا بکشی ؟ گفت: نه مادرجان می خواهم با خودم ببرم جبهه.

قبل از رفتن آخرین دفعه یک روز به من گفت: مادر امروز در خانه بمان، من مهمان دارم، برایمان غذا درست کن، من فردا صبح با تو به مزرعه خواهم آمد. من به او گفتم باشد من می مانم تو هم برو با دوستانت بگرد. به غذای خشک علاقه داشت. وقت رفتن هم با همه عکس انداخت.

انقلاب، امام و جنگ:

همیشه می گفت که اگر امام بیاید ما نجات پیدا می کنیم و حرف های امام تحقق می یابد که در سال 1342 گفته بودند سربازان ما هنوز در گهواره ها هستند.

ما با رفتن محرمعلی به جنگ مخالفت نکردیم چون می گفت که اگه من نروم، او نرود پس چه کسی از ایران ما در مقابل صدام دفاع کند؟

مدت و دوران خدمت:

برای اولین بار 6 ماه در کردستان در جبهه ی غرب بود. بعد برگشت بعد از چند روز دوباره راهی جبهه شد. 10 ماه در کردستان بود بعد به جبهه ی سومار رفت. در کل 30 ماه در جبهه ها بود.

خبر شهادت:

خودش نشانی و اسم مقرّی که در آن بود را به ما گفته بود. یک روز از تلویزیون آن مکان را نشان دادند که پرچم سیاه زده بودند ما دلواپس شدیم و پی گیر. پدرش به اتفاق دونفر به معراج شهدای تهران و بیمارستانها رفتند. خبری نشد. بعد به باختران رفت چیزی دستگیرش نشد، برگشت. تا اینکه توسط یک همشهری خلبان که با خانواده در باختران بودند معرفی شد به فرمانده ی محرمعلی. که فرمانده اش گفت که او را دیده که دو پایش قطع شده.

نحوه ی شهادت:

فرمانده ی محرمعلی وقتی پدرش را دید گفت که محرمعلی، جوان شجاع و نترسی بود و وقتی که عملیات شد تقریباً همه شهید و زخمی شدند و محرمعلی یکی یکی  زخمی ها را به عقب می آورد گفتم که محرمعلی دیگه نرو خطرناکه و او می گفت که این یکی را هم بیارم. بعد رفت و من با دوربین نگاه می کردم و دیدم که خمپاره ای جلویش اصابت کرد و پاهای  او قطع شدند که بعد ما عقب نشینی کردیم.

_________________________________________________________________________________

محرمعلی پاهاش قطع شده بود هر چه خواستم کمکش کنم اجازه نداد من اصرار کردم و او سیلی به صورت من زد و گفت برو وگرنه تو هم کشته می شوی که من هم به سختی خود را به پشت خاکریز رساندم

_________________________________________________________________________________

هم چنین بیسیم چی آنها که اهل ساری بود نقل کرد که محرمعلی پاهاش قطع شده بود هر چه خواستم کمکش کنم اجازه نداد من اصرار کردم و او سیلی به صورت من زد و گفت برو وگرنه تو هم کشته می شوی که من هم به سختی خود را به پشت خاکریز رساندم.

پدرش دوباره به معراج شهدا رفت شهدای زیادی را دید ولی محرمعلی را پیدا نکرد. سال گذشته به مکه مشرف شدم و از خدا خواستم که مرا از این چشم انتظاری بیرون بیاورد که خدا دعای مرا مستجاب کرد و هنوز یک سال نشده که به دیارش برگشت. خدا را شکر.

 

روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

 

 

 

 

آخرین به روز رسانی در يكشنبه 14 خرداد 1391 ساعت 19:10