خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهید ناصر ال ابراهیم
امتیاز کاربر: / 1
بدخوب 
نوشته شده توسط تفحص لنگرود   
يكشنبه 29 اسفند 1389 ساعت 08:53

 

شهید ناصر آل ابراهیم

تاریخ تولد: 1347

محل تولد : لنگرود

تاریخ شهادت : 26 / 10 / 1365

محل شهادت : شلمچه

شهید ناصر آل ابراهیم در سال 1347 در شهرستان لنگرود پا بعرصه وجود گذاشت. پس از پشت سر نهادن تحصیلات ابتدائی، راهنمائی و دبیرستان وارد مرکز تربیت معلم شهید دستغیب رودسر گردید و در رشته آموزش ابتدائی مشغول به تحصیل شد. خصلتهای پسندیده ای همچون ملاطفت، ادب و اخلاص در درونش موج می زد. شهید علاوه بر مطالعه ی کتابهای درسی علاقه ی زیادی به مطالعه ی کتب غیر درسی از جمله کتابهای شهید مطهری و شهید دستغیب داشت . در کنار کسب علم، ورزش را هرگز ترک نمی کرد. او عاشق ولایت فقیه و شیفته امام خمینی بود. پر کار بودنش در محیط منزل و سبقت گرفتن در کارهای خیر و خدا پسندانه، آثار سلوک بسوی معبود را در چهره اش روز به روز نمایان تر می ساخت و حب دنیا را در نظرش پست و ناچیز می شمرد. زمانیکه دشمن بعثی عراق جنگ را به کشور ما تحمیل کرد او از پا ننشست و عازم جبهه های جنگ گردید و سرانجام در 26 دی ماه سال 1365 در محل شلمچه به فوض عظیم شهادت نائل آمد.

 

((خاطره از زبان مادر شهید))          

هیچ شک و تردیدی برای رفتن به جبهه ندارم با کسب اجازه از خانواده برای اعزام به منطقه مهیا شد. روز اعزام من در کنار ایشان  بودم و چندین بار قامتش را سراپا نگریستم و احساس می کردم از هیجان اعزام، نیروی درونی و جسمانی اش چند برابر شده است. چون با چالاکی، ساک خود و سایر همرزمانش را داخل ماشین می گذاشت. وقتی سوار اتوبوس شد،رو به رضا کردم و گفتم :ماشین را نگه دار! چندین بار این جمله را تکرار کردم. رضا فکر کرد شاید از رفتن او به جبهه منصرف شده ام. بلا فاصله پایین آمد و گفت: مادر چه شده؟ چرا چنین می گویید؟ مگر خودتان برای رفتنم رضایت نداده بودید؟ از اینکه رضا منظور مرا اینگونه تعبیر کرده بود، جا خوردم و جواب دادم  خیر پسرم! من، نه از جبهه رفتن برادر بزرگترت ممانعت کرده ام و نه مخالف رفتن شما هستم . به رضای الهی راضی هستم و تو را به خدا می سپارم. هیچ شک و تردید برای رفتن به جبهه نداشته باشید. منظورم از این گفته، آن بود که از بدو اعزام در شما نیرو و قدرت مضاعفی دیدم که بسیار مرا شگفت زده کرده است! به همین جهت به شوخی گفتم که ماشین را نگه دار! پس از آگاه شدن از نیتم لبخندی زد و گفت: مادر عزیز، این شوخی شما را هرگز فراموش نمی کنم ولی بدان  نیرویی را که در من دیدی، در تمام همرزمان و رزمندگان وجود دارد و بر گرفته از ایمان و عشق به خدا و ادای فریضه است!

 

«فرازی از وصیت نامه شهید »

آری امروز  امنیت و آسایش و عزت دین مان نیازمند مجاهدتها و ایثارهایی است که باید در جبهه ها از خود نشان داد و جوانان انقلابی باید با بصیرت و هوشمندانه در مسیر دین خدا گام بردارند!

 

آخرین به روز رسانی در دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 08:50