خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
شهید داود ریاحینی
امتیاز کاربر: / 0
بدخوب 
نوشته شده توسط زمزمه عشق   
يكشنبه 04 ارديبهشت 1390 ساعت 13:00

 

   نام پدر: حسین                 تاریخ تولد:   3/9/1348                تاریخ شهادت:  4/3/1367                محل شهادت:  جزیره مجنون          وضعیت تاهل: مجرد 

 

شهیدداود ریاحینی در خانواده ای مذهبی در شهرستان آستانه اشرفیه متولد شد با ورود به مدرسه در حالیکه دانش آموز ممتاز و درسخوانی بود ولی بعلت فقر مالی و کمک به  خانواده در اوقات فراغت خود گچ کاری وبنایی می کرد تا اینکه بعد از مدتی دیگر به سر کارنرفت  وقتی  خانواده علتش را جویاشدند فهمیدند که گویا صاحب کارش به نظام و امام بدگویی کرد ه و داود هم که تحمل شنیدن این حرف ها را نداشت دیگر به سر کار نرفت و همه اوقات خود را در بسیج طی میکرد و مدتی کمی را نیز در آلومینیم سازی  مشغول به کار شد. شهید از ده سالگی نماز خواندن و روزه گرفتن را شروع نمود اوهیچگاه نماز نخوانده نهار نمی خورد. با و جود اینکه کودکی بیش نبود با جثه کوچک خود در راهپیمائی ها و تظاهرات بر علیه رژیم منفور پهلوی شرکت می کرد. او وقتی به مدرسه می رفت یکروز مادرش  به مدرسه رفت تااز وضع درسی او مطلع شود  مدیر مدرسه تا او را دید گفت : پسرت دیگر نباید به مدرسه بیاید ... وقتی علتش را پرسید : مدیر گفت : وقتی زنگ تفریح می شود بچه ها را دور خود جمع میکند و به شعار دادن می پردازد و نظم مدرسه رابهم می ریزد .بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی نیز باتشکیل بسیج به عضویت این نهاد نوپای مردمی درآمد دربحث ها و استدالالها دردفاع از امام و انقلاب از هیچگونه کوششی دریغ نمی کرد با آغاز جنگ تحمیلی شوق و اشتیاق زیادی برای جبهه رفتن داشت ولی سن او اقتضاء نمی کرد او نمی توانست برود ولی فعالیت خود را در پایگاه مقاومت دوچندان نمودتااینکه چندی بعد  در حالی که هنوز به سن قانونی نرسیده بود بعنوان کار تدارکاتی و ظرفشویی توانست به توسط یکی ازآشنایان به باختران اعزام شود او مدتی درآنجا بود تااینکه با حیله منافقین با توجه به اینکه سن کمی داشت ربوده شد و به اسارت گرفته شد ولی چند ی نگذشت که در طی حمله رزمندگان اسلام آن نیروهای منافقین به اسارت نیروهای اسلام در آمدند و داود نیز رهایی یافت و او دیگر مناطق جنگی را ترک نگفت تااینکه بعداز شهادت دوست همکلاسی اش شهید هادی اکبری نژاد عزم خود را راسخ نمود تاانتقام او را بگیرد داود همیشه می گفت به جبهه می روم یا شهید می شوم یا پیروز ،روزی که در خرمشهر مشغول پاکسازی بود یکی از دوستان همشهری خود رادید که درارتش خدمت می کرد و گویا به دلایلی به عنوان تنبیه او را به منطقه روانه کرده بودند  وقتی او  داود را دید زبان گشاد که اینجا چنان است و چنین و شروع کرد به  درد دل گفتن و بعد از داودخواست که وقتی به شهرستان برگشت به سراغ خانواده اش برود و سلام او را به آنها برساند و بگوید که اگر شهادت نصیب پسرتان شد بدانید که او راضی نبوده و ... و داود با شنیدن این حرفها بسیار  ناراحت شد و باارائه دلایل فراوان آن سرباز  را به زندگی و آینده امیدوار کردیکباردیگر نیز داود سراسیمه به سراغ همان جوان همشهریشان  رفته و ماسک خودرا به او داده بود  و و قتی آن جوان علت این کارش را جویا شده بود  داود گفته بود  که شیمیایی زده اند حالا که تو نمیخواهی شهید شوی این ماسک را بزن .و آن جوان همشهری اش  می گوید که با این عملش حسابی شرمنده شدم. شهید  در یکی از عملیاتها که در حال عقب نشینی بود یکی از برداران بی سیم چی را دیده بود  که مجروح بر روی زمین افتاده و کمک می خواهد او که دید نمی تواند او را جابجا کند لذا بی سیم همراه او  را که دارای اهمیت اطلاعاتی و نظامی زیادی بود  بر میدارد و به مسئولین مربوطه تحویل می دهد ولی او از بابت اینکه آن رزمنده را به حال خود رها کرده بود بسیار ناراحت بود. و  او بعد از مدتی حضور در صحنه پیکار حق علیه باطل در جزیره مجنون بر اثر تک دشمن مفقود گشت تا اینکه بعد از هفت سال پیکر پاک او را پیدا و تشیع نمودند.

 

پیام  شهید: سعی کنید برای دفاع از مملکت و دین ازهیچگونه کوشش و تلاشی کوتاهی نکنید و مطمئن باشید که راه درست هم همین است.       

 

آخرین به روز رسانی در يكشنبه 03 ارديبهشت 1391 ساعت 14:54