خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنانکه که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنانکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.امام خمینی(ره)
بار خدايا توانائيم ده تا در اين جبهه ها تزكيه شوم و بوسيله اين تزكيه به تو نزديك گردم.شهيد غلامرضا حسين پور
 
 

پیوندها

 
 

 
مناسبت ها


سبط اکبر (علیه السلام) PDF  | چاپ |  نامه الکترونیک
سایر بخش ها - مناسبت ها
نوشته شده توسط گروه تفحص بندر انزلی   
دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 14:58

سالار بانوان دوازدهمین بهار زندگی را پشت سر نهاده بود که نور وجود نخستین فرزند گرانمایه اش را در تالار وجود خویش احساس کرد.

در همان روزها برای پیامبر سفری پیش آمد,آن حضرت برای خدا نگهدار به خانه دخترش فاطمه(ع)آمد,ضمن سخنانی به سفارشهای لازم  در مورد نوزاد مبارکی پرداخت که بزودی جهان را به نور وجودش نورباران خواهد ساخت. واز جله توصیه فرمودکه:او را پس از ولادت در پارچه زرد رنگ قرارندهند.

روز ولادت آن نوزاد مبارک,روز پرشکوهی بود.اسماء دختر عمیس در لحظات طلوع خورشید جهان افروز وجود مجتبی(ع) از افق امامت,در آن جا حضور داشت و به همراه او بانوان دیگری بودند.آنان نوزاد مبارک را بی آنکه از توصیه ی پیامبر آگاه باشند در پارچه زیبا وتمیزی –که زرد رنگ بود-قرار دادند.پیامبر از سفر باز گشت و به دیدار دخت سر فرازش شتافت.آن گاه به بانوان حاضر فرمود :فرزندم را بیاورید ,سپس پرسید :نامش را چه بر گزیده اید ؟ فاطمه (ع) پیش از آن ,به شوی گرانمایه اش پیشنهاد کرده بود که نامی پرشکوه وبا عظمت  در نظر گیرد,اما آن حضرت ضمن احترام به دخت پیامبر فرموده بود ,در این مورد بر پیشوای بزرگ توحید پیشی نخواهد گرفت. از این رو هنوز نام ونشان انتخاب نشده بود.

پیام شادباش...

نوزاد نور را به نیای گرانقدرش تقدیم داشتندو آن حضرت پس از آن که او را در آغوش گرفت,فرمود:مگر فراموش کردید که از شما خواستم  تا او را پس از ولادت در پوشش زرد قرار ندهید؟

آن پوشش را از نوزاد بر گرفت و پوشش سپیدی بر او افکند ورو به امیر (ع) نمود,که:علی جان نامش را چه برگزیده اید؟

او گفت :ما هرگز در گزینش نام فرزندانمان از شما پیشی نمی گیریم. پیامبر نیز فرمود: من هم بر پروردگار بزرگ خویش پیشی نمی گیرم.

درست در این لحظات بود که آفریدگار هستی به فرشته وحی پیام داد که:«برای بنده محبوب وپیامبر برگزیده ام ,فرزندی ولادت یافته است؛از این رو در بیت رفیع رسالت وامامت فرود آی وضمن تقدیم درود وصمیمانه ترین تبریک ها وتهنیت ها,به او بگو:علی برای شما بسان هارون نسبت به موسی است,از این رو نام فرزند هارون را بر فرزند علی برگزین».

فرشته وحی به دستور خدا فرود آمدومراتب تبریک وتهنیت پروردگار هستی را به پیامبررسانید وگفت:«هان ای پیامبر خدا! پروردگارت دستور داده است که این نوزاد مبارک را به نام فرزند هارون نام گذاری کنید».

پیامبر پرسید:نام او چه بود؟

فرشتۀ وحی گفت:او«شبیر»نام داشت.

پیامبر فرمود:من به واژه عربی سخن می گویم...(بحار الأنوار,ج44و58/ارشاد مفید,ص187)

فرشته ی وحی گفت :نام او را «حسن» انتخاب فرمایید.

بدین سان پیامبر مهر نام آن پاره ماه را «حسن»نهاد. در گوش راست او اذان گفت وگوش چپ او را با نام ویاد خدا قرین ساخت واقامه خواند.

 

فضایل و مکارم اخلاق امام حسن(علیه السلام)

هنگامی که امام حسن(علیه السلام) متولّد شدند، حضرت زهرا(سلام الله علیها) به حضرت علی(علیه السلام) گفتند: برای او نامی انتخاب کنید. حضرت فرمودند: در انتخاب نام او بر حضرت رسول سبقت نمی گیرم. پس نوزاد را نزد حضرت رسول بردند و ایشان فرمودند: من نیز بر پروردگار خود پیشی نمی گیرم.

پس خداوند به جبرئیل فرمودند که پسری برای محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) متولد شده، برو و سلام مرا به او برسان و تهنیت و مبارکباد بگو و بگو که علی برای تو به منزله ی هارون برای موسی است، پس او را به نام پسر هارون مسمّی کن. جبرئیل نزد حضرت رسول آمد و پیغام خداوند را رسانید و گفت نام پسر ها رون شبر و به عربی، حسن است. پس او را حسن نام نهادند.

 

شیخ صدوق از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمودند: زهد و عبادت امام حسن(علیه السلام) در زمان خود، از همه ی مردم بیشتر بود، و هرگاه سفر حج می کرد، پیاده می رفت و گاهی با پای برهنه راه می پیمود. هرگاه به یاد مرگ و قبر و بعث و نشور و گذشتن از صراط می افتاد، گریه می کرد و چون به نماز می ایستاد، بندهای بدنش می لرزید، به جهت آنکه خود را در مقابل پروردگار خویش می دید . در هیچ حالی کسی او را ملاقات نکرد، مگر اینکه می دید که مشغول ذکر خداوند است.

امام حسن(علیه السلام) بیست و پنج بار پیاده به حج رفتند . دو بار مال خود را با خداوند قسمت کردند که نیمی از آن را خودشان برداشتند و نیمی دیگر را بین فقرا تقسیم کردند.

 

یکی از غلامان حضرت خیانتی کرده بود که مستوجب عقوبت شد و حضرت اراده فرمودند که او را تأدیب کنند. غلام گفت: و الکاظمین الغیظ. امام فرمودند: خشم خود را فرو خوردم. گفت: و العافین عن النّاس. امام فرمودند: تو را عفو کردم و از تقصیر تو در گذشتم. گفت: و الله یحبّ المحسنین. امام فرمودند: تو را آزاد نمودم و دو برابر آنچه که به تو عطا می کردم، برایت مقرّر کردم.

 

سخنانی گهربار از آن حضرت (علیه السلام):

 

1-دو چیز است که بهتر از آن دو، چیزی نیست: یکی ایمان به خدا و دوم خدمت به خلق.

2- با نیکان همنشینی کن که اگر کار خیر کنی، ستایشت کنند و اگر به خطا روی، تذکّرت دهند.

3- هر که از خطای دیگران بگذرد، خداوند از گناهش می گذرد.

4- گناهکاران را ناامید مکن؛ چه بسا گناهکارانی که عاقبت به خیر شدند.

5- دل خود را با شنیدن مواعظ و نصایح زنده نگه دارید.

6- حرص و آزمندی در هر چیز، فقر است.

7- بی تابی در هنگام بلا، ذلّت است.

 

 

[برگرفته از کتاب:فاطمة الزهراء از شهادت تا ولادت؛آیة الله سید محمد کاظم قزوینی]

 
عبّاس آقا بابایی! PDF  | چاپ |  نامه الکترونیک
امتیاز کاربر: / 1
بدخوب 
سایر بخش ها - مناسبت ها
نوشته شده توسط گروه تفحص بندر انزلی   

 

 

چندزن با چادرهای سیاه از خانه شان بیرون آمدند و زود در پیچ کوچه نیست شدند .تنش لرزید و دست را به دیوار گرفت و آهسته به راه افتاد . زیر لب گفت: خدایا! راضی ام به رضای تو .

کلید را تا توی قفل در به گردش درآورد ،صدای خنده ی چند زن به بیرون ریخته شد . رو به قبله شد و با صدای بلند خدا را شکر کرد .

قبل از این که داخل شود ،اقدس را جلوی پله ها دید . چشمان دخترک از شادی برق می زد .

-مامان یک داداش دیگر برایمان آورده. می گوید اسمش عباس است؛عباس آقا بابایی!

در روز چهاردهم آذر ماه سال 1329 در شهر قزوین و در خانواده ی مذهبی به دنیا آمد.از ابتدایی تا متوسطه را در همان شهر به پایان رساند و پس از موفقیت در کنکور سراسری ،در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود ،به خاطر علاقه به خلبانی داوطلب تحصیل در دانشکده ی خلبانی نیروی هوایی شد .

پس از گذراندن دوره ی آموزشی مقدماتی برای تکمیل تحصیلات در سال 1349 به آمریکا رفت. کشور آمریکا با تمام زرق و برقش نتوانست عباس را که سال ها در خانواده ای مذهبی رشد کرده بود ،جذب خود کند .پس از بازگشت به ایران با اوج گیری مبارزات مردم در اصفهان ،آشکارا به مبارزه برخاست و در براندازی رژیم حضور مؤثر داشت.

او در طول خدمت به خاطر کاردانی و فعالیت شبانه روزی اش در نهم مرداد 1360 ضمن ارتقاء به درجه ی سرهنگ دومی ،به عنوان فرمانده ی پایگاه هوایی اصفهان منصوب شد. عباس ضمن فرماندهی پایگاه اصفهان،دست از خلبانی و پرواز نکشید و در بیش تر عملیات برون مرزی شرکت داشت و با بیش از سه هزار پرواز،کارنامه ی درخشانی برای خود و میهنش به جا گذاشت .

او با یک بسیجی ساده پوش و بی آلایش قابل تمایز نبود . به طوری که در بیش تر جاها او را به جای یک بسیجی ساده اشتباه می گرفتند.

عباس برای پیشرفت سریع عملیات و دقت در آن ،تنها به نظارت اکتفا نمی کرد بلکه در تمام مأموریت های طراحی شده برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی ،خود آن ها را آزمایش می کرد.او جزو اولین خلبانانی بود که عملیات حساس و پیچیده ی سوختگیری در شب را با مهارت و موفقیت به انجام رساند . در نهم آذر ماه 1362، ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی ،به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد.

از ازدواج عباس و دختردایی اش صدیقه حکمت، سه فرزند به یادگار مانده است. یک دختر به نام سلما و دو پسر به نام های حسین و محمد .

پس از چهار سال خدمت در مقاومت معاونت عملیات نیروی هوایی به علت لیاقت و رشادت هایی که در دفاع از اسلام و میهن اسلامی از خود نشان داد ،در اردیبهشت 1366 به درجه سرتیپی نایل گردید.

***

هواپیما مانوری سریع کرد و بالا سر نیروهای زرهی پایین کشید. گلوله و راکت به زمین هجوم برد .عباس با صدای هیجان زده گفت:«برمی گردیم.»

به پایین نگاه کرد . جهنمی بر پا بود ، صحنه ای زنده از یک فیلم جنگی. هواپیما با یک چرخش 180 درجه از منطقه دور شد.

عباس پلک هایش را روی هم فشرد. صفی از آدم های سفید پوش جلوی چشمانش رژه می رفتند. صدیقه هم میان آنان بود .پدرش هم بود. مصراعی از تعزیه مسلم را زمزمه کرد: مسلم سلامت می کند ،یا حسین .

هنوز غرق در افکارش بود که صدای انفجار مهیبی کابین را به لرزه درآورد. احساس کرد در سراشیبی تندی افتاده است . پاهایش را به کف هواپیما فشرد. زوزه ی باد گوش هایش را پر کرد . خود را بالا کشید.سرهنگ نادری را صدا زد. انگشتان کرخ شده اش را تا سینه بالا برد و کتابچه دعایش را لمس کرد . چند لحظه بعد ،نور تندی از قاب خرد شده ی پنجره تو زد و چشمانش را پر کرد.به آن خیره شد و همانطور ماند .

هواپیما با تکان شدید در حال سقوط بود . درد شدیدی وجود سرهنگ نادری را در بر گرفته بود.گیج و وحشت زده عباس را صدا می زد. صدایی نشنید...نعره ای کشید و با هر زحمتی بود ،هواپیما را به حالت افقی درآورد . صدای برج مراقبت به گوش رسید :« در همان زاویه که هستی ،بیا روی باند .»

o          

 

چند دقیقه بعد ، در حالی که فریاد خلبانان پایگاه فضا را پر کرده بود ،پیکر عباس روی دست ها تشییع می شد.

o     

عباس آقا بابایی، در پانزدهم مرداد سال 1366 ، در حالی که قرار بود همراه همسرش در مراسم حج حضور داشته باشد ، در سن 37 سالگی در حین یک عملیات برون مرزی به فیض شهادت نایل آمد.

 

 

منبع: سری کتاب های نقره ای،قصه ی فرماندهان4،پرواز سفید،داوود بختیاری دانشور

 
مطالب بیشتر...
<< ابتدا < قبلی 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 بعدی > انتها >>